Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پنج مشکل بنيادين در تفکر راهبردی

پنج مشکل بنيادين در تفکر راهبردی

تفكر راهبردي به مفهوم عام آن موضوع جديدي نيست. راهبرد عدم مهاجرت روستائيان به شهرها از طريق پرداخت « وام » به كشاورزان نيازمند به « گاو و تخم »،راهبرد برقراري انتظام در امور از طريق زدودن چند شغلگي افراد در جامعه، و يا راهبرد كاهش بي عدالتي اجتماعي ...

 

 

پنج مشكل فراروي تفكر راهبردي را در قالب پرسش هاي زير میتوان بيان نمود:

1)چه مسايلي در اولويت مطالعاتي راهبرد شناسان قرار مي گيرند؟

2)راهبرد شناسان بر اساس چه شناختي از جامعه قادر به تجويز راه حل خواهند بود؟

3)آنها چگونه مي توانند ميراث فكري گذشتگان را در جهت حل معضلات امروز جامعه به كار گيرند؟

4)در طراحي يك راهبرد چه عاملي منجر به افزايش امكان عملي آن مي گردد؟

به جهت بررسي موارد فوق، با تشريح مفهوم راهبرد به پنج موضوع: 1) توجه به نيازهاي واقعي و مبرم جامعه، 2) رعايت قاعده ي « اول كسب شناخت صحيح و كافي، سپس ارائه ي حكم »، 3) مبنا قرار دادن « شناخت تحليلي »، 4) توجه به علل پايدار / مقطعي و 5) امكان تحقق عملي راهبرد مي پردازيم. توجه شود كه تاكيد بر موارد ياد شده نه به معناي حصر مشكل در آنها كه به جهت يادآوري مهم ترين مباني تفكر راهبردي و آسيب هاي فراروي آن صورت مي پذيرد.

 

راهبرد چيست؟

در راهبردشناسي نوين اصطلاح Strategy مشتق از واژه ي يوناني Strategos ( اصطلاح در امور نظامي ) به معناي هنر فرماندهي و تدبير جنگي است. این کلمه در سال 1688 میلادی وارد فرهنگ لغات زبان انگلیسی شد. فرهنگ لغات نظامي جيمز ( 1810 ميلادي ) فضاي مفهومي اين اصطلاح را از اصطلاح راهكار ( تاكتيك ) جدا نموده است. راهكار به معناي سنجش و محاسبه ي چگونگي رويارويي فوري با دشمن است. در حالي كه راهبرد به دور از چشم دشمن اتفاق می افتد. راهبرد در اكثر موارد به معناي سنجيدن وضع خود و حريف و اتخاذ نقشه اي براي مواجهه با او در مناسب ترين زمان ممكن مي باشد. گستره ي وسيع كاربرد اين اصطلاح در كنار تداخل شئون مختلف حيات انساني ( مانند حوزه هاي سياست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ ) ارائه ي تعريفي واحد از آن را دشوار ساخته است. با اين حال مي توان به سه معرف اصلي در فضاي مفهومي راهبرد اشاره نمود كه عبارتند از:

 

1) ترسيم اهداف،

 2) شناخت امكانات،

3) ارائه ي بهترين شيوه ي اجرا

 

راهبردشناس بر اساس تعريف خود از وضعيت مطلوب ( فرصت ) و نامطلوب ( تهديد ) دست به بسيج هدفمند امكانات به جهت خلق بهترين شرايط مي زند. در اينجا ضرورت ايجاد هماهنگي ميان عامل آگاهي با عامل توانايي كاملا مشهود است. چنانكه بنابر نظر ابن أبي حجة ( زنده به سال 615 قمري / 1218 ميلادي ) « حكومت در اداره ي امور خويش نيازمند تدبير است و تدبير محصول علم و قدرت كساني است كه درصدد عملي ساختن آن هستند.»

با توجه به آنچه بيان گرديد، فضاي مفهومي اصطلاح راهبرد در ذيل مواردي چون: برنامه ي توسعه ي پنجساله ي كشور، راهبرد هسته اي جمهوري اسلامي ايران، چشم انداز بيست ساله ي جمهوري اسلامي ايران و نظاير آن كم و بيش مبتني بر تعريف فوق الذكر است.

 

پنج مشكل بنيادين:

چنانكه بيان نموديم در اين نوشتار به پنج پايه ي اساسي در طرح يك راهبرد به منظور پيشرفت جامعه و مشكلات بنيادين هر يك از آنها اشاره مي كنيم. اين موارد عبارتند از:

 

1. توجه به نيازهاي واقعي:

انتخاب هر مساله اي متاثر از احساس نياز راهبردشناس است. دكتر فرامرز رفيع پور با استفاده از نظريه ي نيازهاي ماسلو ( 1908 ـ 1970 ميلادي ) به خوبي نشان مي دهد كه چگونه ممكن است مردم يا مديران يك جامعه به رغم داشتن نيازهايي واقعي و مبرم، متمايل به نيازهايي كاذب گردندنيز دانيلين لوزيك با بررسي نقش ادعاسازان بيان مي دارد كه برخي از ايشان چگونه با طرح مسائلي « محلي » و مربوط به يك گروه معدود در قالب « مشكلاتي ملي و همگاني »، به متقاعد سازي ديگران مي پردازند.

از ديرباز دانسته شده است كه نظام همكاري و تعاون انسان ها با يكديگر به منظور برآورده ساختن نيازهاي اساسي ايشان ايجاد مي شود. اين نظام تعاون در صورت رشد فزاينده ي نيازهاي تجملاتي مانند: احساس مفرط به مصرف گرايي به جاي احساس نياز به توليد، به مرور زمان دچار ضعف و ناتواني مي گردد. پيدايش احساس نياز مطالعاتي يك راهبرد شناس متاثر از اين شرايط وي را با مساله ي انتخاب بهترين مساله مواجه مي سازد.

اهميت يك راهبرد در وجود « مشكل نظري » واقعي در آن است. تنها برخي از مشكلات نظري احساس شده، مشكلات مطالعاتي واقعي اند. ممكن است كه مشكل نظري جامعه ي « الف » براي جامعه ي « ب » مبتني بر نياز واقعي آن نباشد. در هر جامعه و در بستر هر تاريخ و فرهنگي دسته اي از مشكلات نظري به وجود آمده و در راهبردشناسي مورد توجه قرار مي گيرند. با وجود آنكه توجه و بررسي مسايل و مشكلات نظري ديگر جوامع در مطالعات مقايسه اي سودمند است، اما نبايد آن را به معناي تحميل شرايط جامعه ي « الف » بر جامعه ي « ب » تلقي نمود. از اين رو نظريه و راهبردهاي موجود در اداره ي امور جوامع غربي در چهارچوب حل مسايل و مشكلات احساس شده ي ايشان قابل فهم است و اگر « آنتوني گيدنز » جامعه شناسي را « علم مطالعه ي مدرنيته » مي داند،بدان معناست كه موضوع گزاره هاي جامعه شناسي را عميقا درگير با مسايل تجدد غرب يافته است. اما آيا اين تفسير براي جوامعي چون ايران نيز معتبر است؟

از سوي ديگر فردي كه خود را مواجه با مشكلي نمي بيند. پيرامون راه حل آن نمي انديشد. اگر مساله اي به صورت يك « مشكل نظري » ادراك نگردد، كوششي در جهت حل آن صورت نخواهد گرفت. به عنوان مثال پيرامون « فرار مغزها » در جامعه ي ايران نظرات مختلفي ابراز شده است. برخي آنرا بحران مي دانند و برخي ديگر چنين نظري ندارند.در اينجا افرادي كه اين پديده را به مثابه ي يك بحران مي يابند، بيش از ديگران واجد زمينه ي تفكر راهبردي اند.

 

2. رعايت قاعده ي « اول كسب شناخت صحيح و كافي، سپس ارائه ي حكم »

يكي از قواعد بديهي در روش شناسي علمي، قاعده ي « اول كسب شناخت صحيح و كافي، سپس ارائه ي حكم » مي باشد. به تعبير راهبردشناسان اگر تجزیه و تحلیل را کلمه ي رمز راهبرد بدانیم کلمه ي عبورآن داده است. از دير باز دانشمندان علم را اعتقاد به شيء، آنگونه كه هست؛ دانسته اند. به نحوي كه وجود آن بي نياز از وجود پژوهشگر باشد. به تعبير مرحوم علامه محمد تقي جعفري ( 1304 – 1377 شمسي ) « علم عبارتست از انكشاف واقعيتي كه وجود و جريان كلي آن بي نياز از من و عوامل درك انساني بوده باشد كه با آن برقرار نموده است. قضيه و مساله اي را كه از چنين انكشافي حكايت كند، قضيه ي علمي مي ناميم. »در خصوص راهبردشناسي، مراد از شناخت مذكور در سنت اسلامي به مفهوم علم الحال باز مي گردد كه در نزد الزرنوجي ( وفات 597 قمري ) و خواجه نصير الدين طوسي ( 597 _ 672 قمري )[20] كه در ذيل تفسير روايت نبوي ( طلب العلم فرضية على كل مسلم ومسلمة ) مورد توجه قرار داده اند. شناخت موقعيت كنوني و احكام مترتب بر آن است. لذاست كه پيشينيان ما گفته اند: برترين علوم علم الحال و برترين عمل ها حفظ آن مي باشد.

در اين زمينه يكي از راهبردشناسان مي گويد: نقطه ي آغاز نزديك تر شدن به سمت راه حل هاست. در به كار گرفتن راهبردها مي بايست درك ژرف و روشني از آن جا كه قرار است آغاز كنيد و نيز تنگناها و مخمصه هاي پيش روي داشته باشيد. اگر سازمان ها با واقعيات و شرايط پيرامونشان ارتباط ملموس نداشته باشند، اميدي به پيشروي آنها نيست.اگر ندانيد كجا مي خواهيد باشيد، بعيد است بتوانيد به آن جا برسيد.

در وضعيت جهل ( و بدترين شرايط جهل مركب ) انتظار ارزيابي و قضاوت صحيحي از فرصت و يا تهديد فراروي جامعه نمي رود.

 

3. مبنا قرار دادن شناخت تحليلي:

شناخت معطوف به تفكر راهبردي شناختي تحليلي بر پايه ي زنجيره ي روابط علي و معلولي اي است كه به جهت توضيح علل شكل گيري يك پديده ترسيم مي گردد. بدون شناخت تحليلي نمي توان به راه حل انديشيد. براي درك بهتر مساله نيازمند آشنايي با مفهوم نظريه هستيم و مقدم بر شناخت آن، شناخت نوعي از قضاياي شرطي موسوم به قانون لازم است. قانون علمی قضيه اي شرطي است كه از نظر موضوع / زمان و مكان نامحدود است. نظريه دستگاه منسجم فكري است كه حداقل شامل سه قانون علمي به هم پيوسته باشد كه متغيرهاي آن ( متغير مستقل / متغير وابسته ) يكي پس از ديگري توضيح دهنده ي هم باشند. آيت الله ميرزا محمد علي شاه آبادي ( 1292 – 1369 قمري ) به درستي بيان مي كند كه به جهت حل يك مشكل بايد به دنبال علت وجودي آن بود: « بايد درد را معالجه نمود و مذاكره ي مرض و تعداد آن معالجه ي درد نخواهد بود. » لذا وي در پي يافتن علل بحران فرهنگي جامعه ي ايران در دهه ي 1320 شمسي، به چهار علت ( متغير مستقل ) اشاره مي نمايد:

 

1- غرور به حقانيت خود ( و در نتيجه واگذار كردن ميدان دعوت و عمل به بيگانگان، )

2- ياس از ظهور سعادت ديني و دنيوي،

3- افتراق مسلمين ( به دليل اختلاط با اجانب )،

4- نداشتن بيت المال ( چرا كه جريان اسلام در ملك محتاج است به عده و عده )

 

و در نهايت تمامي اين علل را به متغير « جهل به مرام اسلام » باز مي گرداند: « { اين چهار عامل } موجب تعطيل قواي عامله ي مسلمين شده ... ولي علت العلل، جهل به مرام اسلام است. »اكنون در مي يابيم كه رويكرد كلي مرحوم شاه آبادي به مساله رويكردي فرهنگي و معطوف به ايجاد تشكيلاتي براي بيت المال مسلمين، گسترش وحدت اسلامي، افزايش اميد در جوامع اسلامي و از ميان بردن غفلت منجر به غرور خواهد بود كه در مركزيت اين راهبرد « آموزش اسلام » قرار مي گيرد.

مطهر بن طاهر مقدسی ( زنده در سال 350 قمري ) در تشريح سخن ابو الهذيل پيرامون « درستي درست و نادرستي نادرست، در تمام مواردي كه بر سر آن اختلاف وجود دارد »؛ به راه « جريان دادن علت در معلول » در كنار راههايي چون: « نقض جمله از رهگذر تفسير » و « انكار اضطرار » اشاره مي نمايد. يكي از مشكلات هميشگي در تدوين راهبردها عبارت از عدم طرح يا طرح نادرست و ناكافي متغيرهاي تبيين كننده ي مساله است.

 

4. توجه به علل پايدار / مقطعي:

همانگونه كه لزوما يك منتقد هنري خود هنرمند نيست؛ اما بايد داراي شناخت و درك بالايي باشد؛ درك نگرش راهبردي نيز از طراحي آن قابل بازشناخت است. توجه داشته باشيم كه اوج نظريه پردازي يك راهبردشناس در ارائه ي روابط ميان چند متغير نيست؛ بلكه در « درك » روابط مندرج بين آنهاست؛ اگر چه خود تبين كننده ي آن نباشند.

در شناخت تحليلي با مجموعه اي از علل پايدار و ناپايدار سروكار داريم. به نسبت علل پايدار پيشينه ي اجتماعي و فرهنگي از جايگاه مهمي در طراحي راهبرد برخوردار است. به عنوان مثال نقش ارتباط مديران با افراد ناشايست در افزايش امكان آلوده كردن ( هدفمند ) ايشان به فسادو يا نقش عدم ارتباط حاكمان با مردم، در كنار گزارشهاي نادرست اطرافيان بر بي خبري ايشان از حقايق جامعه / عدم دسترسي شاكيان به حاكمان و در نهايت بي عدالتي موضوعاتي منحصر به گذشته نيستند. مواردي چون « نقش علم در پيشرفت جامعه » و يا « نقش عصبيت كور قومي در شكل گيري تفرقه » مسايلي هميشگي براي بشر بوده اند.

اما متغير « شيفتگي قوم مغلوب ( از طريق غلبه ي نظامي ) به نحوه ي زندگي قوم غالب » مي تواند مختص به مكان / زمان خاصي باشد و در همه جا صادق نباشد.

 

5. امكان تحقق عملي انديشه هاي راهبرد:

تفكر راهبردي به دنبال اجراي عملي اهداف كوتاه مدت و بلند مدت مورد نظر است. لذا به رغم ماهيت نظري خود، در نهايت به دنبال طرحي عملي به منظور تحقق در حيات اجتماعي مي باشد. راهبردشناس نيازمند در نظر گرفتن تناسب ميان امكان عقلي و امكان عيني در عمل است. چيزي كه در ديدگاه ابن خلدون ( 732 – 808 قمري ) تحت عنوان ( الإمكان بحسب المادة التي للشيء ) و متاثر از تفكيك ( امكان ذهني از امكان خارجي ) توسط ابن تيمية ( 661 – 728 قمري ) بيان گرديده و بررسي بيشتري را مي طلبد.

منابع تفكر راهبردي داراي جنبه اي مضاعف مي باشند. چنانكه شناخت از ديرباز به دو علم « فعلي » و « انفعالي » تقسيم شده است. منشأ شناخت در علم فعلي ذات عاقل و در علم انفعالي موجودات خارجي مي باشد. شايد بتوان از اين تقسيم بندي در درك بهتر مساله بهره برد. علم فعلي بر اين نكته تاكيد مي كند كه بدون داشتن نقشه اي از يك عمارت نمي توان آنرا بنا نمود. به تعبير قدما « همچنانكه از موم خواسته باشند كه صورت فرس سازند، اولا تصور صورت فرس كنند و بعد از آن، فرس از آن موم در خارج سازند. »اما علم انفعالي مبتني بر شناخت حسي و بر پايه ي اين اصل است كه « چون در خارج به اين كيفيت موجود است، ما او را به اين كيفيت تعقل كرده ايم. »به عنوان مثال صورت آسمان در نفس ما از طريق مشاهده ي آن « به حس يا به رصد » حاصل گرديده است.

بر اين اساس يك راهبردشناس در عين حفظ پايه هاي نظري خود و كوشش در جهت ارتقايشان، نيازمند توجه به امر واقع نيز مي باشد. او از سويي به شناخت جامعه اش آنگونه كه هست مي پردازد و از سوي ديگر در انديشه ي زدودن ناراستي هاي آن باشد. راهبرد چيزي به مراتب وسيع تر از يك طرح مساله ي ساده است. راهبردشناس نه تنها متوجه امر واقع است كه به امكان بالقوه اي كه در آينده ظهور مي نمايد توجه مي كند.

 

  • منبع: http://kamyarsedaghat.blogfa.com/post-120.aspx
  • تاریخ: شنبه 29 تیر 1392 - 08:52
  • نویسنده:
  • صفحه: BIZKIDS
  • بازدید: 895

ارسال نظر

سبد خرید شما

سبد خالی است

اطلاع رسانی

برای دریافت نمایندگی با شماره 02188633815 تماس حاصل فرمایید

اشتراک خبرنامه

جهت عضویت در خبرنامه
آدرس ایمیلتان را وارد کنید




آمار

  • بازدید امروز: 2129
  • بازدید دیروز: 4310
  • بازدید کل: 6680932