شک نوعي اختلال وسواسي است که گاه فرد را گرفتار رفتارهاي غيرعادي و جنونآميز ميکند. فرد شکاک همواره خود را در معرض خطر ميبيند و حالت فرد تحت تعقيب را دارد و عاشق تعبير «همه از پشت خنجر ميزنند» است!
بيماري شک از آن بلاهاي خانمانسوزي است که فرد مبتلا را محکوم به زندگي در جهنمي دائمي ميکند. شک از رذائلي است که دنيا و آخرت انسان را با هم به باد ميدهد، فرد را گرفتار نوعي سياهي و بدبختي طاقتفرسا ميکند، روابط را ويران ميسازد و خانوادهها را به باد ميدهد.
انسان شکاک در جامعه جايي ندارد و محکوم به تنهايي ابدي است. شک نوعي اختلال وسواسي است که گاه فرد را گرفتار رفتارهاي غيرعادي و جنونآميز ميکند. فرد شکاک همواره خود را در معرض خطر ميبيند و حالت فرد تحت تعقيب را دارد و عاشق تعبير «همه از پشت خنجر ميزنند» است! معاشرت با فرد شکاک و بياعتماد، حقيقتاً غيرقابل تحمل و آزاردهنده است، زيرا اين افراد بيعاطفهاند و نميتوانند با ديگران رابطه عاطفي پايداري را برقرار کنند. اين اختلال گاه شدت مييابد و شخص، کجخيال و بدبين و به اصطلاح پارانوئيد ميشود. اين افراد دائم مانند خانم مارپل دنبال قاتل يا قاتلين ميگردند و ذرهبيني به اندازه کره زمين در دست گرفتهاند تا موارد مشکوک را کشف کنند، پرده از خيانت و بيوفايي اين و آن بردارند و به هر کسي که دستشان ميرسد، تهمت بزنند. در نگاه آنها هر حرکت کوچکي مدرک خيانت است و دنيا پر از گرگهايي است که هر لحظه درصددند آنها را بدرند!
در اين افراد نشاني از بخشش و مهرباني وجود ندارد، دائم رفتار و گفتار ديگران را تعبير سوء ميکنند، به هيچ کس اعتماد ندارند، هر مطلب سادهاي در نظر آنان يک توطئه بزرگ است، با همه درگيرند، صميميت و شادماني را نميشناسند، دوست و همراهي ندارند و خدا نکند صاحب پست و مقام هم بشوند. آن وقت است که روز زيردستان خود را سیاه ميکنند. همواره ديواري از ترس بين اين افراد و ديگران وجود دارد، هيچ کس را دوست ندارند و ديگران هم نميتوانند آنها را تحمل کنند. به علت تهمت زدنهاي ناروا به ديگران، پيوسته با همه درگير ميشوند.عاشق شکايت و کلانتري و دادگاه هستند و بيشتر عمرشان را در محاکم مختلف سپري ميکنند. بيماري شک در ميان زنان شايعتر است در هر حرف سادهاي دنبال سرزنش و توهين ميگردند، اشتباهات ديگران را هرگز فراموش نميکنند، مسائلي را که ميتوان به سادگي ناديده گرفت، بزرگ ميکنند و دنبال تلافي کردن هستند. اين افراد غالباً هنگامي براي درمان مراجعه ميکنند که اضطراب و افسردگي آنها شدت پيدا کرده است و معمولاً هم به علت همان بياعتمادي و شک، درمان را نصفه نيمه رها ميکنند.
رواندرمانی راهحل غلبه بر شکاکی
اطرافيان بيمار از آنجا که کلافه و خسته ميشوند، سعي ميکنند داروهاي آنها را به شکلي به خوردشان بدهند، اما اين شيوه قابل ادامه نيست و در صورتي که بيمار متوجه شود، شک و بياعتمادي او بيشتر ميشود. يگانه راه درمان شک و سوءظن، درمان تخصصي رواندرماني است تا ريشههاي بدبيني، احساس حقارت، احساس ناامني و بيکفايتي بيمار شناسايي و با حوصله و در زماني نسبتاً طولاني درمان شود.
در اين فرآيند ممکن است استفاده از دارو هم لازم باشد. از آنجا که افراد شکاک علاقهاي به ارتباط با ديگران ندارند و در صورت ايجاد رابطه، شور و احساسي از خود نشان نميدهند و بيشتر به دنبال تنهايي و گوشهنشيني هستند.. راهحلهای درمان بیاعتمادی شايد يکي از راههاي اوليه براي شروع درمان، تشويق آنها بهنوشتن، موسيقي، نقاشي يا هر هنر ديگري باشد که در ابتداي امر نيازي به تماس مستقيم با ديگران ندارند. بيمار از اين طريق ميتواند احساسات، ترسها، نگرانيها و عقدههاي خود را بيرون بريزد، بيآن که به کسي صدمه بزند.
از سوي ديگر اين نوع رواندرماني فردي معمولاً يگانه روشي است که اين نوع بيماران ميتوانند تحمل کنند. هنر قادر است احساسات بيمار را برانگيزد و بهتدريج در او شور و شوق پديد بياورد. مرحله دوم شناخت اعضاي خانواده بيمار از مشکل اوست که موجب ميشود بهتر بتوانند او را تحمل کنند. توقع تحمل چنين بيماري آزاردهندهاي از سوي ديگراني که خبر از وضع بيمار ندارند، توقع بيجايي است، اما اگر اعضاي خانواده به درستي توجيه شوند و در جريان اين بيماري و عواقب شوم آن قرار بگيرند و حقيقتاً باور کنند که فرد شکاک و بياعتماد به ديگران، بيمار است، به طور قطع بهتر ميتوانند به او کمک کنند.
پس از آن که بيمار بهتدريج ارتباط با خود و جهان پيرامون خود را درک کرد و به مرحلهاي رسيد که ميشود او را کم و بيش تحمل کرد، حالا ميتوان با حوصله و کمکم مهارتهاي اجتماعي از قبيل ارتباط سالم با ديگران را شروع کرد.