«استیون فرای»، بازیگر انگلیسی، گفته ای زیبا درباره ی نحوه ی برخورد با بیماران افسرده دارد؛ «اگر کسی را می شناسید که افسرده است؛ لطفاً راه حل تان این نباشد که از او دلیلش را بپرسید. افسردگی پاسخی ساده به موقعیت بد نیست. فقط هست، مانند آب و هوای بد. تلاش کنید که تیرگی، بی حالی، ناامیدی و تنهایی را که در آن فرو می روند، درک نمایید. در سوی دیگر، وقتی از این مسیر خارج می شوند منتظرشان باشید. دوست بودن با کسی که دچار افسردگی است، کاری دشوار است، اما یکی از مهربانانه ترین، نجیبانه ترین و بهترین کارهایی است که می توانید انجام دهید.»
یادم هست یک بار کسی از من پرسید اگر بخواهم به کسی در موقعیت خودکشی توصیه ای داشته باشم، چه خواهد بود؟ گفتم درست است که حتماً موقعیتی سخت منجر به انتخاب دشوار او شده، اما به شجاعت بیشتری که زنده ماندن و حل کردن ماجرا می طلبد، فکر کرده است؟ تنوع دلایل دخیل در این انتخاب، نهی این عمل توسط ادیان و مذاهب مختلف، موقعیت حق انتخاب «مرگ خودخواسته» مانند تجربه «رامون سامپدرو» که بر اساس آن شاهکار «دریای درون» ساخته شده، باعث می شود که بحث هایی بسیار بر سر این موضوع وجود داشته باشد.
اخیراً دنیای هنر هفتم، بازیگر دوست داشتنی سینما «رابین ویلیامز»، را به دلیل خودکشی از دست داده است. همسر او به تازگی اعلام کرده که علاوه بر افسردگی حاد، ویلیامز در مراحل اولیه ی ابتلا به پارکینسون بود که این مورد اخیر، تنها پس از خودکشی او رسانه ای شد. هنرمندان زیادی در طول تاریخ هنر دست به خودکشی زده اند. پرسش این جاست که آیا میان افسردگی و نبوغ و تمایل به خودکشی می توان ارتباطی معنی دار برقرار کرد؟ در این پست، با دیدی علمی این موضوع پرداخته می شود که ارتکاب به خودکشی با چه احساسی همراه است.
یکی از جالب ترین شرایط روانی در دنیای پزشکی، اختلالی نادر به نام سندرم کوتارد (Cotard) است که قابلیت بازگشت هم دارد. از علائم اولیه ی این سندرم می توان به «توهم نفی» اشاره نمود. طبق تحقیقات صورت گرفته، بیشینه ی بیماران مبتلا به این سندرم کاملاً و بدون هیچ تردیدی، قانع شده اند که قبلاً مُرده اند. برخی از تحقیقات ثابت کرده اند که این سندرم احتمالاً به صورت یک تأثیر جانبی عصبی، در بیمارانی که داروهای aciclovir یا valaciclovir برای درمان هرپس یا مشکلات کلیوی مصرف می کنند، نمود می یابد. اما منشأ این بیماری، به زمان هایی بسیار دورتر از استعمال گسترده ی این داروهای مدرن باز می گردد. جولز کوتارد که متخصص مغز و اعصاب بود، در سال های ۱۸۸۰ برای نخستین بار وجود این بیماری را گزارش داد. این سندرم معمولاً با مشکلات تضعیف کننده ی دیگری نیز همراه است، مانند افسردگی حاد، شیزوفرنی، صرع، فلج یا عدم شناسایی چهره در آینه. یکی از بیماران توسط محققین چنین توصیف شده بود: زنی که کاملاً مطمئن بود که مرده است و در انتظار مراسم تدفین خود بود و می گفت که دندان و مو ندارد. داشتن چنین تصوری از فیزیک و چهره، طبعاً اعتماد به نفس را بسیار خدشه دار می کند.
ذهن کسی که آماده ی خودکشی است در درجاتی مختلف درگیر تمایل به رسیدن به آرامشی دائمی است. در مطالعه ی انگیزه ی افرادی که تمایل به خودکشی دارند، می توان دانست که این انگیزه اغلب به دلیل جنون آنی ناشی از احساسات شدید، و نه منطقی، بروز می یابد. در تفکرات فلسفی، جوانب مثبت و منفی شرایط به نحو بحرانی مورد ارزیابی قرار می گیرد. «روی بائومایشتر» در سال ۱۹۹۰ در مقاله ی روانشناسی خود نوشت: «خودکشی، فرار از خود است.» مسلماً مدل های تئوریک زیادی درباره ی خودکشی از زمان بائومایشتر مطرح گردیده است، اما هیچ یک به طور قطع اثبات نشده. این دانشمند توصیفی بی نظیر از مسیر دیدی به طرز غیرقابل تحمل خودخواهانه از یک شخص با تمایل واقعی خودکشی ارائه می دهد. طبق نظر این دانشمند، شش گام ابتدایی در تئوری فرار وجود دارد که در صورت محقق شدن تمامی معیارها، احتمال خودکشی به اوج می رسد.
امید است با کسب دانش در باب پدیدارشناسی خودکشی، هر یک از ما بتوانیم علائم ممکن ایجاد ایده ی خودکشی را، پیش از آن که بسیار دیر شود، در خود بشناسیم. به یاد داشته باشید که این ها، تمام حقایق را درباره ی کسی که می داند قصد خودکشی دارد، آشکار نمی سازد، لااقل در تظاهرات شناختی اولیه ایجاد ایده ی خودکشی. اگر چنین عقیده ای آزادانه نشر یابد، در این صورت باز داشتن بیمار از ارتکاب به خودکشی بیهوده است. حالا از دید دکتر بائومایشتر، سفری خواهیم داشت به ذهن فرد آماده ی خودکشی به این ترتیب، می توانیم ببینیم که آیا در این مسیر تاریک روان شناختی، بی آن که آگاه باشیم، گام گذاشته ایم یا خیر.
۱. سقوط از استانداردها
بیشتر کسانی که می خواهند خودکشی کنند، افرادی بوده اند که زندگی بهتری از حد متوسط داشته اند. نرخ خودکشی در جوامع با امکان زندگی بهتر برای شهروندان، در قیاس با جوامع در حال پیشرفت و در جدال برای رسیدن به آزادی های حداقلی، بالاتر است. این آمار، در فصول گرم سال یا در میان دانشجویان کالج که نمرات بالا و والدینی با سطح انتظار بیش از حد دارند، قابل توجه است.
بائومایشتر در این باره توضیح می دهد که چنین شرایط ایده آلی به این جهت احتمال بروز خودکشی را بالاتر می برند که بسیار بی دلیل استانداردهایی برای شادی فردی ایجاد می کند، بنابراین افراد احساساتی تر در پاسخ به عقب گردهای غیرمنتظره، دست به این عمل می زنند. وقتی شرایط دشوار می شود، افرادی که اغلب زندگی ممتازی داشته اند، زمانی دشوارتر را در مواجهه با شکست سپری می کنند. بنابراین، صرفاً فقر، یک فاکتور ریسک برای خودکشی شناخته نمی شود، اما سقوط ناگهانی از وضعیت مرفه به فقر، مستقیماً با تمایل به خودکشی در ارتباط است. یا مثلاً تجرد، فاکتور ریسک تمایل به خودکشی نیست، اما تغییر وضعیت از تأهل به تجرّد می تواند یک عامل خودکشی باشد. بیشتر موارد اقدام به خودکشی در زندان و بیمارستان های روانی، در ماه اول سکونت در آن ها رخ می دهد که به دلیل کاهش سطح آزادی است. نرخ خودکشی (در غرب) در جمعه ها به پایین ترین میزان و دوشنبه ها به بالاترین حد خود می رسد. به نظر بائومایشتر، این مورد این طور توضیح داده می شود که افراد آماده ی خودکشی آماده ی معجزه ای در تعطیلات آخر هفته هستند و وقتی چنین نمی شود با ناامیدی تلخی مواجه می گردند. بائومایشتر درباره ی نقش گام اول در بروز خودکشی می گوید: «ظاهراً میزان تفاوت میان استانداردها و واقعیت موجود برای آغاز روند خودکشی، ضروری است.»
۲ . به خود نسبت دادن
از دیگر گام های مؤثر در رسیدن به تصمیم خودکشی، انزجار از مواجهه با مشکلی است که در خود می یابیم. «محکوم کردن یا مقصر دانستن خود» دلیلی اصلی و ثابت در بروز این پدیده است. البته در ایده ی بائومایشتر، کمبود اعتماد به نفس، بالاترین نقش را در ایجاد میل به خودکشی ندارد، اما شماتت خود پدیده ای است که در مواجهه با گام قبلی در بسیاری افراد رخ می دهد. افرادی با اعتماد به نفس پایین، مردم گریز هستند. در حالی که چنین فردی در حال نقدِ خود است، در حقیقت دارد موقعیت خود را نسبت به دیگران نقد می نماید. بیشتر افراد مایل به خودکشی، ارزیابی منفی از خود دارند و در این تصور اشتباه هستند که دیگران اغلب بهترمد، در حالی که خودشان بد هستند. احساس بی ارزش بودن، شرم، گناه، بی کفایتی یا در معرض تحقیر واقع شدن، باعث تنفر افراد از خود می شود و در پاسخ به این احساس، آن ها بهتر می بینند که خود را از جامعه ی ایده آل محو نمایند. آن ها امیدی به ایجاد تغییر در خود نمی بینند. با این وجود که ممکن است خودآگاهانه این تمایلات شخصی را که توسط جامعه ای متعصب ایجاد شده، نفی نماییم، هنوز هم در ما نفوذ می کنند.
۳ . شناخت بالا از خود
«ذات خودشناسی، مقایسه ی خود با استانداردها است.» طبق نظر بائومایشتر، سنجش دائمی و نابخشودنی با آن چه از خود ترجیح می دهیم، شاید آن خودِ شادترِ غیرقابل بازگشت از گذشته، یا هدف شخصی که با شرایط کنونی حصول به آن ناممکن به نظر می آید، باعث بروز تمایل به خودکشی شود. شدت این تفکر در افرادی که مرتکب خودکشی شده اند، قابل اندازه گیری است. برای مثال، در زبانی که در یادداشت هایی که پیش از خودکشی از خود باقی می گذارند. یکی از محققینی که به طور تخصصی روی خودکشی تحقیق می کند، نوشته: «بهترین مسیر برای درک چرایی خودکشی، مطالعه ی ساختار مغزی یا مطالعه جامعه شناسی یا مطالعه ی بیماری های روانشناختی نیست، بلکه درباره ی مطالعه ی مستقیم احساسات انسانی در کلمات به جا مانده از اشخاصی است که خودکشی کرده اند.» در دهه های گذشته بیش از ۳۰۰ مطالعه روی یادداشت های به جا مانده از خودکشی صورت گرفته است که به دلیل ناسازگاری در نتایج، تصویری مخدوش از ذهن یک فرد آماده ی خودکشی ارائه می دهند، خصوصاً درباره ی انگیزه های بروز این عمل. برخی از افرادی که مرتکب خودکشی می شوند حتی انگیزه های خود را از این کار نمی دانند. حداقل آن که نامه ی خداحافظی شان را چندان صادقانه ننوشته اند.
بهترین مطالعات روی یادداشت های خودکشی، آن هاست که از برنامه های آنالیز متن برای شمارش تعداد واژه های خاص است. در مقایسه با یادداشت های جعلی خودکشی، یادداشت های دیگر از ضمائر مفرد اول شخص نوشته شده اند که نشانه ی خودآگاهی بالا است. آن ها به ندرت از ضمایر اول شخص جمع استفاده می کنند. نویسندگان این نامه ها اغلب از عدم صمیمیت، جدایی، درک نشدن، و مورد مخالفت قرار گرفتن سخن می گویند. دوستان و خانواده کمکی بزرگ برای این افراد هستند.
۴ . اثر منفی
به نظر می رسد احساسات منفی کوتاه مدت دخیل در خودکشی حالتی بحرانی تر از احساسات طولانی مدت تر دارد. «افسردگی می تواند به سادگی منجر به خودکشی شود و رها کردن این حالت می تواند به چند دلیل ناکافی باشد. البته، مبرهن است که اغلب افراد افسرده مرتکب خودکشی نمی شوند و همه ی افرادی هم که دست به این عمل می زنند، افسرده نبوده اند.» اضطراب که می تواند منتج از گناه، شماتت خود، محرومیت اجتماعی، طردشدگی و تأسف باشد مسیری معمول در اصل خودکشی است. قدرت ذهن انسانی می تواند در عین این که نعمتی بزرگ است، خطری جدی محسوب شود. نعمتی که باعث افتخار تجربه کردن می شوند و خطری که در مسیر ایده پردازی در بی نظیر بودن، حس بی نظیر دردناکی از شرم عدم توانایی در رسیدن به این هدف را منجر گردد.
تئوریسین های روانشناسی، خودکشی را یک تنبیه شخصی می انگارند، هر چند که بائومایشتر این نظریه را رد می کند. در نظر او، خودکشی به دلیل فقدان هوشیاری رخ می دهد تا درد روانی کمتری تحمل شود. بیشتر افرادی که قصد خودکشی دارند، تنها سه راه برای گریز از مهلکه ی دردناکی که در ان گرفتارند، می یابند: مواد مخدر، خواب و مرگ! طبعاً در نظر آن ها، آرامش نهایی در مرگ است.
۵ . ساختارشکنی شناختی
از دیدگاه روان شناختی، این مرحله جذاب ترین مرحله در مسیر ارتکاب به خودکشی است، چرا که نشان می دهد ذهن فرد آماده ی خودکشی تا چه میزان از شناخت روزمره ی ما دور است. با ساختارشکنی شناختی، دنیای بیرونی مفهومی ساده تر از آن چه که در ذهن ما است می یابد، اما نه در مفهومی مثبت.
در این حالت، همه چیز در فروپاشیده ترین حالت ممکن قرار دارد. زمان حال در این حالت به نحو آزاردهنده ای طولانی به نظر می آید. این به آن دلیل است که افراد آماده ی خودکشی دارای آگاهی بد یا اضطراب از گذشته ی نزدیک شده اند که می تواند به آینده نیز مرتبط گردد و به همین جهت سعی می کنند بدون حس خاصی در زمان حال متمرکز شوند.» در مطالعه ای جالب، افرادی که تمایل به خودکشی داشتند، زمان کنترل شده ی آزمایش را به نحو غلوامیزی طولانی توصیف کردند. بائومایشتر می گوید افراد متمایل به خودکشی، به شدت کسل شده اند. زمان حال برای آن ها پایان ناپذیر و ناخوشایند است. وقتی ساعت را نگاه می کنند، همواره از این شکایت دارند که چرا زمان چنین کند می گذرد.»
مطالعات نشان می دهد که این دسته از افراد، در اندیشیدن به اتفاقات آینده دچار مشکل هستند. به باور بائومایشتر، این حالت از آن جا ناشی می شود که مکانیسم دفاعی به فرد یاری می دهد تا با چنین شناخت و برداشتی از تفکر درباره ی شکست های گذشته و اضطراب آینده ای خالی از امید، رهایی یابد.
در مطالعات بائومایشتر، نقش تفکرات متعصبانه نیز در نظر گرفته شده است. تعصب نیز در یادداشت های خودکشی به خواننده منتقل می شود. مطالعات، کمبود کلمات ناشی از تفکر و استدلال را در یادداشت های خودکشی نشان می دهد. آن ها شامل نکات کم اهمیت تری مانند «فراموش نکن به گربه غذا بدهی» هستند. یادداشت های خودکشی واقعی به نحو شک بر انگیزی، خالی از افکار متافیزیکی هستند، در حالی که یادداشت های جعلی دارای چنین عباراتی هستند: «روزی خواهی دانست که چقدر دوستت داشته ام» یا «همیشه شاد باش.» در نامه های خودکشی واقعی، عناصر متعصبانه ی بیشتری دیده می شود تا در نامه های شبیه سازی شده. بائومایشتر این را چنین توضیح می دهد که ذهن در تلاش است تا به حالت آرمانی برگردد و حالت خاموش کننده ی احساسات را که توصیف کرده ایم، نفی کند.
۶ . عدم بازداری
این مرحله، داشتن صرفاً ایده ی خودکشی را از اجرای عملی آن، جدا می نماید. بائومایشتر توضیح می دهد که عدم بازداری رفتاری، برای غلبه بر ترس ذاتی از درد هنگام مرگ، مورد نیاز است. و سبب ناآگاهی از دردی می شود که برای عزیزان عزادار باقی گذاشته می شود. این حالت بر مفهوم «اشتباه بودن» خودکشی، تفکر در حس دردناکی که عزیزان متحمل می شوند، تأثیر می گذارد و آن ها را نادیده می گیرد. محققی نوشته ای جالب دارد که می گوید حتی در میان گروهی که همگی قصد خودکشی دارند، ارتکاب به آن بسیار به ندرت رخ می دهد. این علاوه بر میل واقعی به خودکشی، در ارتباط با «ظرفیت اندوخته برای خودکشی» است که مرتبط با رواداری به حداقل رساندن ترس از مرگ و افزایش حس درد فیزیکی است. البته داشتن سابقه ی تجربیات دردناک نیز در ارتکاب به خودکشی دخیل است.
مثلاً کودکی که مورد سوء استفاده ی فیزیکی یا جن.صی قرار گرفته است، قرار گرفتن در معرض مبارزه ی ناخودآگاهانه، سوء استفاده ی خانوادگی می تواند منجر به ایجاد دردهای فیزیکی شود که به ارتکاب به خودکشی منتهی می گردند. علاوه بر این ها، حالات ارثی ناآرامی، رواداری میان عدم ترس و درد فیزیکی بیشتر می تواند توضیح دهد که چرا عمل خودکشی می تواند در خانواده ای سابقه دار باشد. مطالعات نشان می دهد که عادت به درد در تمام روش های قدیمی خودکشی تعمیم نیافته بود، اما در روش منحصر به فردی که شخص برای کشتن خود استفاده می کند، وجود داشته است. مثلاً نیروهای ارتشی آمریکا اغلب از تفنگ برای خودکشی استفاده کرده اند، در حالی که افسران نیروی دریایی از حلق آویز کردن خود و افسران نیروی هوایی از پرتاب خود از مکانی بلند بهره برده اند.
در نهایت، تصویری زیبا از این پست در ذهن متبادر نمی شود. در حقیقت، امید بر آن است که اگر حس می کنیم چنین رفتارهایی را در خود یا عزیزان مان دیده ایم بدانیم چقدر به احتمال تفکر درباره ی خودکشی نزدیک شده ایم. نگاه علمی، دیدگاه را درباره ی این موضوع تغییر خواهد داد و داشتن یک دیدگاهِ درست است که می تواند تعیین کننده و تغییردهنده باشد.
به هر حال، همه ی ما می میریم، حتی اگر صد سال دیگر هم برای زنده ماندن وقت داشته باشیم، این عدد از دیدگاه جهان هستی بسیار ناچیز محسوب می شود. چه بهتر که این زمان اندک را به آگاهانه زیستن اختصاص دهیم و زندگی را با همه ی شیرینی ها و تلخی هایش تجربه کنیم.
پ ن: نویسنده ی این مقاله، «جس برینگ»، خود به سندرم کوتارد مبتلا بوده و برای سال ها، تجربه میل به خودکشی داشته است.