●هماهنگی معیار صحت
برای ایجاد هماهنگی از منطق استفاده میشود . منطق ابزاری برای كاهش خطای ذهن است و نقش عمده آن ایجاد هماهنگی و انسجام در ادراكات می باشد . هر منطقی رابطه بین مقدمات و نتایج را ملاحظه میكند ، لذا خصلت مشترك همه آنها دلالت است . دلالت امری حقیقی و دارای سه خصوصیت كلی انكارناپذیری ، شمولیت و ثبوت می باشد . منطق ، قوانین درست حركت ذهن را بیان كرده و فایده عملی اصلی آن پیشگیری از خطای تفكر است . وظیفه منطق در حوزه تعاریف این است كه طرز تعریف صحیح یك معنی و مفهوم را بیان كند .
البته خود تعریف بر عهده منطق نیست بلكه از وظایف فلسفه (به معنی عام) می باشد . در این خصوص صرفا" تعیین حدود و دسته بندی ها بعهده منطق می باشد . بشر از دیرباز حتی قبل از اینكه منطق مدونی داشته باشد ، مطالب را درك و بر ضرورت دقت در صحت و سقم و راست و دروغ بودن آنها توجه داشته است . ملاحظه صحت و سقم مفاهیم ، استنتاجات و معیار صحت آنها وی را بر آن داشت تا با توجه به ضرورت ایجاد هماهنگی درونی و بیرونی در نظام ادراكات ، به دنبال كشف طرح قوانین استدلال صحیح و تدوین آنها برآید . این قوانین در مسیر رشد تدریجی خود ، كمكم به صورت دستههایی منظم و مدون تحت عنوان منطق درآمد . به این ترتیب ، منطق نقش تردید زدایی و رسیدن به یقین و جزمیت را نیز ایفا میكند .
یكی از علل تفاوت منطقها وجود موضوعات مختلف است . ادراكات انسان دارای سه موضوع و مقوله به شرح زیر است :
مقولات قلبی (حالات)
مقولات نظری (مفاهیم)
مقولات عینی (اشیاء)
این سه تحت یك كل منسجم و هماهنگ به عنوان نظام ادراكات قرار میگیرند . یكی از وظایف عمده منطق ایجاد هماهنگی در ادراكات انسان است . چنانچه منطقهای سهگانه قلمرو ادراكات با هم مرتبط و سازگار نباشد موجب تشتت در ادراكات و تناقض درونی و بیرونی قلمروهای آن میشود . با توجه به ضرورت بازگشت منطقها بر مبنای مشترك معلوم میشود كه هر منطق نسبت به آن مبنا جایگاه خاص دارد و مهم تر اینكه این مبنای مشترك كه عامل هماهنگی و انسجام منطقها و در نتیجه ادراكات است باید بر نظام منطق حاكم باشد .
با توجه به اینكه انسان ناگزیر از حركت است و فقط كیفیت حركت را در جهت مطلوب خود تعیین میكند (نه ذات حركت را) ، در نفس عمل و حركت انسان ، مساله صحیح و غلط نهفته است كه این مساله با مفاهیمی از قبیل رشد ، كمال ، سعادت و یا نقص ، نزول ، هلاكت و غیره بیان می شود . بنابراین ، انسان نیازمند داشتن معیار صحت است تا اعمال ، رفتار و مقدمتر از آن ادراكاتش را با آن سنجیده و شكل دهد . با این وصف ، روشن میشود كه معیار صحت مقدم بر منطق است زیرا اساساً منطق برای این است كه نتیجه ، مطابق با معیار صحت باشد . ولی چنانچه منطق را مقدم بر معیار صحت فرض كنیم ، صحت و ارزش منطق و قوانین آن زیر سئوال می رود . در این خصوص كه معیار صحت چیست احتمالات مختلف بیان شده است :
برخی وقوع را معیار صحت دانسته و اصالت عملكرد عینی را میپذیرند .
بعضی دیگر مفید بودن را معیار صحت دانسته و اصالت فایده را پذیرفتهاند .
برخی دیگر تداوم ، تكامل ، موافقت با انتظار را معیار صحت می دانند .
عدهای نیز رای اكثریت را معیار صحت دانسته و بر نظر اكثریت به عنوان ملاك تشخیص و تفكیك صحیح از غیر آن گردن مینهند .
گذشته از مفاهیمی كه در توضیح هر یك از موارد فوق قابل طرح است ، در بیان اجمالی هماهنگی به معنی همسویی ، سازگاری و تناسب با جهتی خاص است . به عبارت دیگر هماهنگی ، مناسب داشتن یك كیفیت با كیفیت دیگر از جهتی خاص است . در منطق نیز ، سازگاری چند كیفیت (مقدمات) با كیفیت آخر (نتیجه) برای رسیدن به وحدتی خاص و هدفی مشترك را هماهنگی گویند .
●هماهنگی معیار همافزایی
در نگرش سیستمی ارتباط بین اجزاء ، نحوه تركیب و چگونگی سازمان یافتگی اجزاء ، خاصیتهایی را به ظهور میرساند كه در تك تك اجزای سیستم به تنهایی و یا در جمع جبری آن ، موجود نیست و این خاصیتها ناشی از كار دسته جمعی و هماهنگ بین اجزاست . صاحبنظری به نام ولز سه منبع را به عنوان منابع هم افزایی در سازمان بیان میكند كه عبارتند از : عملیات مشترك۱، قابلیت منحصر به فرد۲، و ارزشها و تصویر مشترك۳. اما هر یك از این منابع نقطه شروع را برای ایجاد همافزایی معرفی می كنند و نمی توانند رابطه بین عناصر سازمان را هم به صورت عمودی و افقی و هم به صورت درونی و بیرونی توضیح دهند . ولی موضوع "هماهنگی" به راحتی به صورت "هماهنگی درونی و بیرونی" و " هماهنگی افقی و عمودی" ، قابل توسعه میباشد و مجموع این هماهنگیها موجب هم افزایی در هر سیستمی می شود . نمایش شماره ۲ در صفحه بعد این رابطه را نشان می دهد .
۱) Shared Operations
۲) Distinctive Competence
Shared Image Values(۳
●مفهوم هماهنگی
یكی از روشهای دستهبندی تئوریهای مدیریت ، دسته بندی آنها براساس تفكر و نگرش است كه عبارتند از :
۱- نگرش فرآیندی به مدیریت
۲- نگرش انسانی به مدیریت
۳- نگرش كمی به مدیریت
۴- نگرش استراتژیك به مدیریت
۵- نگرش سیستمی به مدیریت
۶- نگرش اقتضایی به مدیریت
نگرش استراتژیك ، رویكردی عام است كه موضوعات را در دو سطح مفهومی و مصداقی طبقهبندی میكند (امری كه در نگرشهای قبلی واضح و روشن نبود) و در تمامی علوم میتواند كاربرد داشته باشد . در واقع ، هدف از چنین نگرشی توجه به موضوعات پیرامونی در سطح نظری و عملی می باشد . بر این اساس ، ملاكهایی كه در ادبیات مدیریت برای تفكیك استراتژی از عملیات مطرح می شود مانند سطح (كلان یا خرد) ، زمان (بلند مدت یا كوتاه مدت) ، اهمیت (با اهمیت یا بی اهمیت) ، سلسله مراتب سازمانی (سطح بالا یا پائین سازمانی) ، توجه به محیط (توجه كم یا زیاد به محیط) و از این قبیل نمی توانند مبانی معقولی برای تعیین ضابطه استراتژیك بودن موضوعات باشند . چه اینكه ممكن است فعالیتی ، بلند مدت ولی در عین حال عملیاتی باشد مانند برنامهریزی پروژههای سدسازی كه جزئیات تمامی فعالیتها را در شبكهای پیچیده برای سالهای آتی تعیین می كند . بنابراین ، به نظر می رسد ملاك و ضابطه تشخیص و تعیین استراتژیك بودن موضوعات در ذهنی / عینی بودن آنها نهفته و می تواند ملاك مناسبی برای تمایز نگرشهای عملیات از استراتژیك محسوب گردد . تئوریهای استراتژیك میان دو سطح عینیت و ذهنیت تفاهم و وحدت ایجاد میكنند . نگرش استراتژیك مسائل به دو سطح استراتژیك و عملیات تقسیم میشوند. سطح استراتژیك (مفهومی) مربوط به مسائل ذهنی است و سطح عملیات ، مسائل عینی را تحت پوشش قرار می دهد .
سطح استراتژیك می تواند مبنای عمل قرار گیرد و زمانی نتیجه مطلوبی از این كار حاصل خواهد شد كه در این سطح (سطح مفهومی و نظری) طرح و تصمیم درستی (به مقتضای شرایط ، هماهنگ با همه ابعاد و اعضای سیستم و متكی بر علم مدیریت) اتخاذ شود .
سطح عینیت قاعدتاً ، تابع سطح ذهنیت است اما ممكن است الزاماً آنچه را كه در آن سطح تجویز شده به اجرا در نیاورد و به این ترتیب ممكن است چهار حالت روی دهد (نمایش شماره ۴) كه تنها در یك حالت نتیجه تعامل دو سطح استراتژیك و عملیاتی ، آن چیزی است كه مطلوب تلقی می شود . حال اگر شرایط و مقتضیاتی كه یك استراتژی درست و مناسب را رقم میزند به این جدول اضافه شود ، پیچیدگی اتخاذ یك تصمیم استراتژیك بیشتر نمایان میشود .
●چالش هماهنگی
اهمیت هماهنگی تا آنجاست كه میتوان "مدیریت" را معادل "هماهنگی" دانست و وظایف اصلی مدیریت از قبیل برنامهریزی ، سازماندهی ، هدایت و كنترل را از ابزارهای هماهنگی محسوب نمود .
پیشفرض نهفته در طرح موضوع اهمیت و ضرورت هماهنگی ، آن است كه هماهنگی موجب وحدت گرایی و هم افزایی میشود . هدف از طبقهبندی و تقسیم موضوعات به عینی و ذهنی كمك به درك مفاهیم مربوط و تخصصگرایی در جهت كارایی هر چه بیشتر است . تخصصگرایی در عین حال مساله تكثرگرایی را در پی خواهد داشت كه خود می تواند به تضاد و كاهش بهرهوری سازمان منجر شود . بنابراین در كنار تقسیم كارها و تخصصگرایی ، باید هماهنگی موضوعات با یكدیگر هم حفظ شود . این هماهنگی را باید بتوان هم در داخل یك سیستم و هم در سطح ارتباط آن با سایر سیستمها و كل سازمان برقرار كرد . مساله هماهنگی زمانی نمود بیشتری مییابد كه به ضرورت آن در سطح عملی و سطح نظری (كه خود دارای سلسله مراتب ویژه ای است) توجه شود . برای روشن شدن موضوع ، چنانچه "مدیریت منابع انسانی" را به عنوان یكی از حوزه های كاركردی سازمان در نظر بگیریم ، در نمایشهای شماره ۶ و ۷ انواع هماهنگیها و نیز انواع روابط موجود بین یك سیستم با سایر سیستمها را نشان می دهد.
در ادبیات استراتژی منابع انسانی تحقیقهایی درمورد پنج رابطه زیر انجام شده است كه در شكل ۷ مشخص شده است :
رابطه۱ : میان استراتژی منابع انسانی و استراتژی سازمان ، برای ایجاد هماهنگی بیرونی (عمودی)
رابطه۲ : میان استراتژی منابع انسانی و استراتژی سایر واحدهای سازمانی ، برای ایجاد هماهنگی بیرونی (افقی)
رابطه۳ : میان استراتژی منابع انسانی و زیر سیستم منابع انسانی ، برای ایجاد هماهنگی درونی (عمودی)
رابطه۴ : میان زیر سیستم های منابع انسانی ، برای ایجاد هماهنگی درونی (افقی)
رابطه۵ : میان زیر سیستم های منابع انسانی با استراتژیهای سازمان ، برای ایجاد هماهنگی بیرونی (عمودی) .
برقراری هماهنگی همواره یكی از نگرانیهای مدیران سازمان ها بوده است . سئوال اساسی این است كه مدیران چگونه می توانند بین شرایط محیط و قابلیتهای درونی سازمان هماهنگی به وجود آورند تا عملكرد سازمان را بهبود بخشند؟ چگونه به گزینه هایی برای هماهنگی استراتژیك میرسند؟ در واقع متدولوژیها و الگوهای هماهنگی چه میتوانند باشند؟ در بخشهای بعدی سه دسته از الگوهای برقراری هماهنگی بررسی میشوند . این الگوها عبارتند از :
الف. الگوهای عقلایی هماهنگی (Rational model)
براساس الگوی عقلایی (منطقی) ، استراتژی بر مبنای فرآیندهای رسمی و تصمیمگیری عقلایی تدوین می شوند (یا دستكم باید بدینگونه تدوین شوند) . در فرآیند تدوین استراتژی در سطح سازمان به نیازهای سازمان توجه میشود و آنها را معرفی می كند . در این رویكرد ، بین استراتژی سطح سازمان و استراتژی های سطوح پایینتر ، یك رابطه یك طرفه و از بالا به پایین (آبشاری) وجود دارد و استراتژی سطوح پایین تر براساس استراتژی سطح سازمان (اگر چه نه به صورت كامل) تدوین می گردند . در این راستا ماموریتها ، استراتژیها و سیاستهای سطوح پایینتر در جهت سازگاری با هدفهای سازمانی تدوین می شوند .
ب. الگوهای طبیعی هماهنگی (Natural model )
برای اینكه استراتژیها دقیقتر شوند و به واقعیت نزدیكتر باشند یا به اصطلاح عملیتر شوند ، مجبور هستیم عوامل دیگری به غیر از استراتژیهای سطوح بالاتر به الگو اضافه كنیم . به این عوامل اضافه شده ، "عوامل موقعیتی یا نهادی" میگویند .
ج. الگوهای نقاط مرجع استراتژیك هماهنگی (Strategic Reference Points (SRP
نقاط مرجع ، محل یا نقطهای است كه تمام اندازهگیریها و انتخاب ها در مقایسه با آن سنجیده میشود و نقاط مرجع استراتژیك به عنوان هدفها و نقاط ارجاع هستند كه مدیران از آنها در ارزیابی گزینهها ، اتخاذ تصمیمات استراتژیك و در مخابره كردن اولویتهای سازمانی به افراد كلیدی سیستمشان استفاده می كنند . سازمان نقاط مرجع استراتژیك را در جهت دستیابی به هماهنگی استراتژیك و یا انجام اقدامات و عملیاتهای مناسب انتخاب می نماید . به عبارت دیگر ، نقاط مرجع استراتژیك ، نقاطی برای هماهنگی هستند واگر همه عناصر و سیستم های سازمان خود را با آن هماهنگ نمایند یك "هماهنگی همه جانبه" به وجود میآید . برای یافتن نقاط مرجع استراتژیك در نظریههای مدیریت باید به مبنای فلسفی و منطقی تئوریهای مدیریت مراجعه كرد .