● مدیریت: عنصری با اهمیت حیاتی در موفقیت اقتصادی تقریبا تا همین اواخر، تحقق توسعه به معنی انتقال سرمایه، فن آوری و آموزش از کشورهای توسعه یافته به کشورهای در حال توسعه پنداشته می شد. اما هم اکنون، با وجود اهمیتی که این عوامل دارند، به گونه ای گسترده مشخص شده است که آگاهی از فنون مدیریتی بدون تردید، حیاتی ترین عامل رشد است.
به اعتقاد یکی از مدیران اجرایی شیلیایی:
«شاید وقت آن رسیده باشد که مفهوم خودمان را از واژه توسعه نیافتگی دگرگون کنیم و به آن از دیدگاه مفاهیم مدیریت بیندیشیم.»
همچنین، «سیلز» یک نظریه پرداز اقتصادی می گوید:
«در مسابقه جهانی آگاهی از فنون مدیریت آمریکایی عاملی بسیار مهم است.»
از طرف دیگر، جامعه شناسان مدیریت بین الملل در این ارتباط اظهار می دارند که:
اگر کشوری بخواهد به سطح معینی از رشد و توسعه برسد باید از طریق مدیریت صحیح منابع موجوداش را به نحو احسن به کار گیرد.
«کنتز» عقیده دارد که به رغم اینکه امروزه مدیریت اثر بخش بعنوان عنصری مهم در کامیابی فعالیتهای اقتصادی در سطح ملی و فرا ملی مطرح گردیده، توافق عمومی در مورد اینکه مدیریت به مثابه دانش نو پدید از کاربرد جهانی برخوردار است وجود ندارد.
● آیا مدیریت با فرهنگ پیوند دارد؟
«کنتز» با طرح سوال فوق اظهار می دارد که برهان کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت می دهند این است که از آنجائیکه محیطهای فرهنگی با هم تفاوت دارند، نظریه های مدیریتی ارائه شده در کشورهای توسعه یافته ای مثل ایالات متحده در محیطهایی که به لحاظ فرهنگی دارای تفاوتهای اساسی هستند، قابل کاربرد نیست. حتی گاهی اینان بحث می کنند که در درون هر فرهنگ ملی، اصول و نظریه ها ممکن است برای یک واحد تجاری به کارآید اما در واحدهای دیگر کاربردپذیر نباشد.
بعنوان مثال، یافته های «گوانزالز و مک میلان» و «ابرگ» اغلب بر پیوند میان مدیریت و فرهنگ تاکید دارد. اینان برپایه پژوهشهایی که انجام داده اند نتیجه می گیرند که «تجربه برون مرزی مدیریت آمریکایی گواه بر این است که فلسفه مدیرت آمریکایی کاربردپذیری همگانی ندارد…» و از آنجائیکه کاربردپذیری نظریه های مدیریت به فرهنگ یا موقعیت خاصی محدود می شود، جستجو برای دستیابی به مجموعه ای مشترک از «راه حلهای قطعی» ممکن است بیثمر باشد.
«کنتز» می گوید: حتی کسانی که انتقال پذیری دانش مدیریت را به زیر سوال می برند، کاربرد دانش مدیریت آمریکایی در کشورهای دیگر را اغلب موفقیت آمیز می دانند. به عنوان مثال، «گوانزالز و مک میلان» اذعان می کنند که «انتقال فنون مدیریت به کشورهای دیگر در وهله نخست با شک گرایی همراه بود. کارکنان بیگانه در پاسخ دادن و درک رویکرد علمی مدیریت آمریکایی به مسائل و مشکلات کاری کند هستند اما در زمان فراگیری این رهیافت، آن را می پذیرند و از آن حمایت می کنند.»
به عنوان مثالی دیگر، «هاربیسون و مایرز» معتقدند که منطقی کلی برای بهسازی مدیریت وجود دارد که هم در کشورهای پیشرفته و هم در کشورهای در حال توسعه کاربردپذیر است.
در بررسی دیگر که توسط «هیر، قیزلی و پورتر» بر روی رفتار ۳۶۰۰ مدیر در ۱۴ کشور جهان انجام شد، درجه بالایی از تشابه میان الگوهای مدیریتی نمایان شد.
«کنتز» مطرح می کند که شواهد دیگری دال بر انتقال پذیری نظریه های مدیریت وجود دارد.
● اهمیت تمایز میان علم و هنر مدیریت
به عقیده «کنتز» ناتوانی بسیاری از افراد در تشخیص علم از هنر مدیریت موجب شده است که این افراد در انتقال پذیری و جهانشمولی مدیریت به سان مجموعه ای از دانش سازمان یافته تردید کنند. در حالیکه، علم مدیریت قابل انتقال است اما این هنر مدیریت است که باید با توجه به شرایط محیطی از آن استفاده موثر ببرد. اگر مدیری شیوه ای را از جامعه ای که در آن نتیجه مساعدی به بارآورده است به عاریت بگیرد باید آگاه باشد که شاید ضرورت داشته باشد برای کاربردپذیر ساختن آن در محیط فرهنگی خود یک سری دگرگونی هایی را بوجود آورد. وظیفه اصلی مدیر این است که در چارچوب محدودیتهای محیطی – به لحاظ اقتصادی، فن شناختی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی یک محیط داخلی مساعد را برای انجام عملیات بوجود آورد.
بسیاری از شرکتهای چند ملیتی دریافته اند که باید نگرشها و شیوه های مدیریتی خود را به هنگام انتقال کارشان به کشوری بیگانه متناسب با آداب و رسوم، شیوه های حکومتی، قوانین کار و … دگرگون نمایند.
سپس، «کنتز» اظهار می دارد که اینکه مدیران عقیده دارند بین محیط های فرهنگی تفاوت وجود دارد بدین معنی نیست که اصول مدیریت متفاوت است بلکه معنایش این است که در بررسی جهانشمولی مدیریت یا انجام تحلیل های مدیریت تطبیقی، پژوهشگر باید به دقت میان اصول و کاربرد آن تفاوت قایل باشد.
● مدیریت و محیط
«کنتز» با بررسی مدلهای ارائه شده توسط «فارمن وریچمن» و «نگاندی استافن» معتقد است که هیچ یک از این مدلها به اندازه کافی در ارتباط با مساله انتقال پذیری مفید نیست. وی نیز عقیده دارد که علاوه بر عاملهای محیطی، عاملهای مدیریتی (نگرش ها، شیوه ها، اهداف عینی، خط مشی ها و برنامه ها) و غیر مدیریتی (بازارایابی، مهندس تولید مالی) نیز براثر بخشی یک موسسه اقتصادی تاثیرگذار هستند. سپس «کنتز» در ادامه اظهار می دارد که تنها از این طریق می توانیم عنصرهای موثر در جهانشمولی مدیریت را دریابیم.