Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
یکشنبه 2 دی 1403 - 21:22

آیا متخصصین قدرت پیش بینی آینده را دارند و به همین دلیل هم بهتر تصمیم گیری می کنند؟

آیا متخصصین قدرت پیش بینی آینده را دارند و به همین دلیل هم بهتر تصمیم گیری می کنند؟

ساختار انستیتوها و سازمان های مختلف بشری بطور عجیبی بر این پایه بنیان گذاری شده که برای اتخاذ تصمیم باید بر افراد متخصص تکیه کرد. این اعتقاد، که سازمانی که از باهوش ترین افراد تشکیل شده است، الزاما بهترین شکل سازمانی نیست. در روزگاری که جنگ بی رحمانه ای برای سرقت مغزها وجود دارد چیزی در حد کفر گوئی است.
در زمانه ای که باور غیرقابل بحث در سازماندهی این است که افراد و مدیریت های باهوش هستند که شرکتی را از حالت متوسط به عالی می رسانند باید هم این نظریه چون کفرگوئی تلقی شود. بهرحال هرطور که صاحب نظران می خواهند به این نظریه بنگرند مختارند اما واقعیت سخت و تسلیم ناشدنی اینست که به هوش و تخصص، زیاده از حد در تئوری سازمانها بها داده می شود.
فراموش نکنیم که متخصصان بطور غیرقابل انکاری در فضای جامعه ما حضور دارند. شطرنج باز بزرگی که در آن واحد می تواند از میان دهها نوع وضعیت و احتمال که از پیچیدگی های خاصی برخوردارند بهترین را انتخاب کند با یک فرد معمولی که به بازی شطرنج می پردازد تفاوت مشهودی دارد. چنانکه "هربرت سایمون" (Herbert A. Simon) و "دبلیو جی چیس" (W.G. Chase) در دهه هفتاد نوشتند یک شطرنج باز حرفه ای با نگاه کردن به یک صفحه شطرنج در حالیکه مهره ها هریک به حالت خاصی قرار گرفته اند قادر است با استفاده از حافظه خود دوباره آن را خلق کند اما یک شطرنج باز آماتور قادر به این کار نیست. ولی مطلب جالب اینجاست که اگر صفحه شطرنجی به یک بازیکن حرفه ای ارائه شود درحالیکه مهره ها بر روی آن بطور تصادفی و بی معنی اینجا و آنجا چیده شده باشند آنوقت وی نیز قادر به بازسازی آن نخواهد بود. نتیجه این مطالعه بسیار حائز اهمیت است.
شطرنج باز وقتی قادر است صفحه را به حافظه بسپارد که آنچه که می بیند در چارچوب تخصصش باشد، در چارچوب حرفه اش برایش معنا داشته باشد. دانش او محدود به شطرنج است و بس. ذهن ما در زندگی روزمره عادت کرده است که چنین قضاوت کنیم که یک متخصص که هوش خاصی در یک زمینه دارد، در زمینه های دیگر نیز از همان درجه ذکاوت برخوردار است. گوئی هوش و استعداد از یک زمینه به زمینه دیگر سرایت می کند. ولی واقعیت چیز دیگریست. آنچنانکه "چیس" بدرستی به این مطلب اشاره می کند تخصص بطور چشمگیری دامنه اش محدود است.
از همه اینها فراتر هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد که "تصمیم گیری" و "سیاست گذاری" و "تعیین استراتژی" چیزی است که تخصص بردار باشد. تعمیر اتوموبیل، خلبانی هواپیما و اسکی کردن و حتی مدیریت یک بخش می تواند بر اثر تجربه، استعداد و کار طولانی به نوعی تخصص تبدیل گردد اما پیش بینی اینکه در آینده پارامترهائی که چه بسا ما امروز از وجود آنها کمترین اطلاعی هم نداریم، چگونه ممکن است بر یکدیگر اثر کنند، هنوز متخصصان خود را به جامعه بشری ارزانی نکرده است.
ما از پیش بینی های حیرت انگیز مدیران بزرگ و موفق چیزهای زیادی شنیده ایم. "هری وارنر" (Harry Warner) مدیر تشکیلات غول آسای برادران وارنر در سال ١٩٢٧ در مخالفت با سینمای ناطق با خشمی فراوان می گوید "کدام ابلهی است که بخواهد صدای بازیگران فیلم را بشنود؟" "تاماس واتسون" (Thomas Watson) مدیر IBM در سال ١٩۴٣ در مخالفت با تولید انبوه کامپیوترهای شخصی می گوید "در تمام دنیا شاید ۵ نفر بخواهند صاحب کامپیوتر شوند." نمونه این نوع پیش بینی ها و اظهار نظرها از سوی متخصصان تراز اول در تاریخ بسیار است که امروز تکرار آنها وسیله تفریح ما می شود.
بین سالهای ١٩٨٩ و ١٩٩٩، ٩٠ درصد مدیران "صندوق های دوجانبه" (Mutual Funds) (که مردم در آن سرمایه گذاری کرده و به صندوق اجازه می دهند برای تحصیل سود با پول آنها کار کرده و در بازار بورس بجای آنان خرید و فروش نمایند) از ایندکس ویلشایر ۵٠٠٠ (ایندکسی که نمایانگر عمل کرد کل بازار بورس آمریکاست) عملکردی بدتر داشته اند. در پنج سال اخیر ٩۵ درصد مدیرانی که مشغول خرید و فروش اوراق قرضه به نیابت از سوی سرمایه گذاران جزء بوده اند عملکردی زیر سطح بازار داشته اند.
معنی این دو مثال این است که گران ترین و پراعتبارترین مدیران بازار بورس عملکردی ضعیف تر از متوسط جامعه (که نتیجه عمل میلیونها سرمایه گذار کوچک و بزرگ است) داشته اند.
پروفسور "سکات آرمسترانگ" (J. Scott Armstrong) پس از مطالعه وسیعی در مورد پیش بینی های آینده نظر خود را اینگونه اعلام می کند: "من به هیچ مدرک و یا تحقیق علمی دال بر اهمیت و رجحان تخصص در خصوص پیش بینی آینده برنخورده ام." آرمسترانگ می گوید: "به محض اینکه سطح دانش به درجه متوسطی ارتقاء یافته است دیگر تخصص نقشی در پیش بینی آینده ایفا نکرده است."
"جمس شانتو" (James Shanteau) یکی از محققین پیشتاز در زمینه مطالعه در مورد طبیعت تخصص و آثار آن در جامعه آمریکاست. او نیز صراحتا اعلام می کند که تصمیم گیریهای متخصصین با اشکالات جدی روبروست. او ضمن مطالعات خود به موارد بسیاری برخورده است که تصمیمات یک متخصص متناقض با دیگر همکارانش در همان زمینه بوده و حتی خود فرد نیز به قضاوت های ضد و نقیض در مورد یک مسئله واحد دست زده است. بطور مثال در زمینه خرید سهام در بازار بورس و یا در موارد خاصی در روانشناسی بالینی نتایج بدست آمده نشان می دهد که متخصصان در کمتر از ۵٠ درصد از موارد با یکدیگر توافق داشته اند. چیزیکه معمولا مردم عادی را در معرض خطاهای قضاوتی قرار می دهد موضوع "کالیبره کردن ارزش قضاوتهای خودشان" است به این معنی که نمره درستی به قضاوت های خود نمی دهند. مطالعات نشان می دهد که از قضا متخصصان نیز از همین مسئله رنج می برند باین معنی که بی جهت برای قضاوتهای خود درجه بالائی از اعتبار و دقت را قائلند.
یافته های "ترنس ادین" (Terrance Odean) اقتصاددان در این زمینه حاکی از آنست که اطباء، پرستاران، وکلاء، مهندسین، کارآفرینان و مدیران بانکها بیش از آنچه که می دانند ادعای دانش و درک دارند. مطالعه ای دیگر نشان می دهد که معامله گران ارز در ٧٠ درصد موارد دقتی که برای پیش بینی های خود قائل بوده اند با واقعیت انطباق نداشته است و مشکل دیگر این بوده که در عین حال که اشتباه می کردند کوچکترین تصوری هم نداشتند که تا چه حد می توانند در پیش بینی هایشان خطا کرده باشند.
آرمسترانگ که وقت خود را تماما صرف مطالعه رابطه بین "تخصص" و "پیش بینی" کرده است می گوید: "تصور ما بر این است که وقتی شخصی در زمینه ای تخصص بالائی داشته باشد بطور طبیعی از ابزار لازم برای پیش بینی نیز برخوردار است در صورتیکه چنین رابطه ای نه منطقا و نه بطور تجربی اثبات نشده است. تخصص ارزش چندانی در پیش بینی آینده ندارد." وی در نتیجه گیری جالب تری می گوید: "با اینکه هیچ متخصصی تنها به دلیل متخصص بودنش از قابلیت پیش بینی آینده برخوردار نیست اما مردم نگون بخت بازهم به این افراد پول کلانی می پردازند تا پیش بینی های آنان را خریداری کنند."
فرض کنید شما بجای مدیریت کمپانی جنرال موتورز بودید و سال گذشته می خواستید برای کارخانه مزبور تصمیم گیری نهائی کنید. میزان تولید مورد نیاز، میزان فروش مورد نیاز، بررسی بازارهای مختلف، نرخ بهره، اعتماد بنفس مصرف کننده در آمریکا و پیش بینی وضعیت اقتصادی بازارهای مختلفی که شما در آنها فعالیت داشتید به شما در امر تصمیم گیری کمک می نمود. اما آنچه که هیچ قدرتی نمی توانست در ارتباط با آن اطلاعاتی در اختیار شما قرار دهد موضوع دعوای ایران و آمریکا، شعارهای تند رد و بدل شده بین جورج بوش و احمدی نژاد و خط و نشان کشیدن های پی در پی آنان بود که کمک قابل توجهی به افزایش قیمت نفت نمود.
طبیعی بود که افزایش قیمت نفت و مآلا بنزین بر فروش ماشین تاثیر می گذارد. هم چنین شما نمی دانستید مثلا در عراق اوضاع چگونه پیش خواهد رفت و صادرات آن کشور چند میلیون بشکه در روز خواهد بود. از همه بدتر اینکه حتی تصور وضعیت امروز در مورد وضعیت مسکن و سقوط قیمت ها و اینکه مصرف کننده به سختی قادر به پرداخت وام مسکن خود است چه برسد به اینکه وام اتوموبیل نیز دریافت کند و یا اینکه بانکها بدلیل "سوخت بخشی از مطالباتشان" در پرداخت وام اتوموبیل سختگیر شده اند نمی توانست در محاسبات شما جائی داشته باشد و اگر هم می داشت از میزان و شدت آن به هیچ وجه آگاه نمی شدید. نتیجه اینکه در سه ماهه سوم سال ٢٠٠۷ به عنوان مدیر جنرال موتورز در با ٣٩ میلیارد دلار ضرر روبرو می شدید.
در اینجا لازم است دوباره متذکر شویم که آنچه که ما می گوئیم معنایش این نیست که افراد بامعلومات، مطلع و آنالیستهائی که می توانند مسائل بسیار پیچیده را آنالیز کنند هیچگونه ارزشی برای تصمیم گیری در مورد آینده ندارند. هم چنین معنای آنچه ما می گوئیم این نیست که مثلا یک عمل جراحی و پرواز هواپیما را بدست عده ای آماتور بدهیم. بلکه می خواهیم بگوئیم پیش بینی های متخصصان و راهنمائی های آنان اگر با استخری از عقاید متفاوت دیگر در هم آمیزد پیش بینی حاصله از ضریب اطمینان بسیار بالاتری برخوردار است. از آن مهمتر معنی آنچه که ما گفتیم آنست که انتظار یک جمع برای حل مسائل خود از یک متخصص تنها بدلیل اینکه او متخصص است، امری است بیهوده.
ما دیگر اینک می دانیم که پاسخ های جمع به مسائل تصمیم گیری از پاسخ متخصصین در همان جمع در اکثریت قاطع مواقع بهتر است بنابراین در طول زمان (نه در یک مورد و یک مقطع خاص) جمع رجحان قابل توجهی از خود نسبت به آن متخصص رویائی نشان می دهد. اما آیا موجوداتی در بین ما وجود دارند که بطور خارق العاده پیش بینی هایشان صحیح از آب درآمده و همه قوانین و معیارهای ما را در هم بشکنند؟ "وارن بافت" (Warren Buffett) (دومین فرد ثروتمند جهان که چندی پیش ٣٧ میلیارد دلار از دارائی خود را به خیریه بخشید) سرمایه گذاری است که بطور اعجاب انگیزی از دهه ١٩۶٠ مرتبا پیش بینی هایش از شاخص "استاندارد اند پور" (S&P۵۰۰) بهتر بوده است.
(یعنی از جمع افرادی که بر روی این شاخص در سرتاسر جهان معامله می کنند نظرات به مراتب بهتری داده است و سرمایه گذاری های معتبرتری انجام داده است). اما مسئله اینجاست حتی اگر این موجودات استثنائی بازهم در میان ما وجود داشته باشند مکانیزم کشف و یافتن آنها چیست؟ از طرفی عملکرد گذشته یک فرد منطقا هیچ تضمینی به ما نمی دهد که در آینده نیز هم چنان بر روی نوار پیروزی گام بردارد.
مطالعات نشان می دهد که ٨٠ درصد محصولات جدیدی که به تصویب مدیران ارشد اجرائی (CEO-Chief Executive Officer) می رسد عمری بیش از یکسال در بازار ندارند و باید از گردونه خارج شوند. و یا اینکه درصد سود در کمپانی ها در دهه ٩٠ علیرغم آنهمه جنجال افزوده نشد در حالیکه حقوق و مزایای CEO ها بطور سرسام آوری افزایش یافت. مورد دیگری که بطور مستقیم وابسته به تصمیم مدیران ارشد اجرائی است خرید شرکتهای دیگر و ادغام کمپانی های کوچک تر در کورپوریشن های بزرگ است. آمار نشان می دهد دو سوم ادغام ها منجر به کاهش بهای سهام شرکت ها شده و ناموفق بوده است. تصمیم گیری در مورد ادغام ها از نوع آری/ نه است و CEO است که تصمیم به قبول آن می گیرد و هیئت مدیره به پیروی از او کاغذها را مهر و امضاء می کند.
"گری ونت" (Gary Wendt) بعنوان یک نابغه تمام عیار در "جی ای کپیتال" (GE Capital) (بخش سرمایه گذاری و فایننس جنرال الکتریک که نیمی از درآمد ١۵٠ میلیارد دلاری جنرال الکتریک را تامین می کند) در اوائل دهه ١٩٩٠ انجام وظیفه می کرد. بازار بورس از او بعنوان سلاح مخفی جنرال الکتریک یاد می کرد. شرکت "کانسکو" (Conseco) که شرکت فایننس و سرمایه گذاری بود برای رهائی از مشکلاتی که با آن روبرو شده بود آقای ونت را با قرارداد سنگینی که شامل ۴۵ میلیون دلار پیش پرداخت و ۵٠ میلیون دلار پاداش به اضافه حقوق می شد از چنگ جنرال الکتریک بیرون آورد.
با ورود ونت به صحنه، سهام کانسکو در یکسال سه برابر شد زیرا که سرمایه گذاران منتظر معجزات ونت بودند. صبر آنان دو سال دیگر هم بطول انجامید ولی گویا از معجزه خبری نبود. شرکت ورشکست شد و ارزش سهام آن به چند سنت رسید. اما این داستان منحصر بفرد نبود. مشابه این قضیه در کمپانی های غول آسای دیگری چون کداک، زیراکس، ای تی اند تی (AT&T) لوسنت (Lucent Technologies) و بسیاری دیگر نیز اتفاق افتاد. "برنارد ابرز" (Bernard Ebbers) در "ورلد کام" (WorldCom) نمونه دیگری است از مدیرانی که توانستند ظرف مدتی کوتاه یک شرکت کوچک را به اوج برسانند.
برنارد ابرز در عین حال که ورلد کام را از یک شرکت کوچک چند نفره به یکی از بزرگترین غولهای مخابرات در جهان تبدیل نمود به سرعت نیز ورشکستگی آن را رقم زد. بزرگترین ورشکستگی تاریخ را در سال ٢٠٠٢ آقای ابرز بنام خود به ثبت رساند.
آنچه که ما می خواهیم به آن برسیم این نیست که این مدیران انسانهائی کم هوش و احمق بودند. اتفاقا به عکس آنان مردانی بسیار باهوش بودند. اشکال در این بود که هوش آنان کمکی به دیدن آینده که مملو از پارامترهای نامعین و ناشناخته بود نمی کرد همانگونه که هر فرد دیگری هم بجای آنان بود فاقد این خاصیت بود. از این رو تصمیمات آنان که صرفا از هوش آنان سرچشمه می گرفت الزاما ناشناخته های آینده را پوشش نمی داد. طبیعت ما انسانها اینگونه است که با دیدن افراد موفق بلافاصله موفقیت شان را به کیفیت های برتر آنان نسبت می دهیم و هرگز فکر نمی کنیم شاید موقعیتها و شانس در شکل گیری آن پیروزیها نقش داشته اند. در زندگی روزمره قبول این فرض (موفقیت نتیجه قابلیت فرد است) چندان مهم نیست اما وقتی به دنیای کورپوریت و سیاست می رسیم این نحوه تلقی می تواند مهلک باشد زیرا ارزشی بیش از آنچه که باید برای مدیران قائل می شویم که نهایتا مانند مثالهائی که ذکر آن رفت نتیجه امر می تواند ویرانگر باشد.
پس از این بحثها سئوالی که به ذهن می آید اینست که پس چرا اینقدر همه سازمانها و شرکتها به آب و آتش می زنند که بهترین متخصصان و مدیران را در مسند تصمیم گیری بنشانند بلکه ناجی آنان شوند؟ این چگونه طرز فکری است که نظر جمع به هیچ شمرده می شود و اعتقادی به معدل گیری نظرات افراد ندارد؟ "ریچارد لاریک" (Richard Larrick) و "جک بی سل" (Jack B. Soll) اعتقادشان بر اینست که احساس ناشناخته ای در ما اصل معدل گیری نظرات را چیزی جز معدل گیری بی خردیها و بی دانشیها نمی داند. و باز همین احساس ناشناخته بما حکم می کند که اگر ما برای حل یک مسئله مخیر به انتخاب بین یک کارشناس بسیار زبده و یا گروهی از کارشناسان نه چندان زبده باشیم به کارشناس زبده روی آوریم. علت دیگر این امر اینست که باز ما بطور ناخودآگاه فرض را بر این گذاشته ایم که هوش و استعداد نزد "فرد" نهفته است و نه "جمع" و اینکه یک مدیر ارشد اجرائی (CEO) و یا یک مشاور درجه یک تغییر چشم گیری در وضعیت ایجاد خواهد کرد در حالیکه جمع قادر به ایجاد چنین تحولی نیست.
کلام آخر اینکه هم چنانکه پیش تر گفتیم ما بطور ناخودآگاه خام نتایج گذشته می شویم. اینکه یک فرد در گذشته از رکورد خوبی برخوردار بوده اولا دلیلی بر این نمی شود که در آینده نیز چنین باشد ثانیا از کجا معلوم که همه آن سوابق وامدار استعداد درخشان و قدرت پیش بینی او بوده باشد؟ پیدا کردن افرادی که از هوش نسبتا قابل قبول برخوردار باشند امریست میسر ولی پیدا کردن یک ناجی باهوش با مشخصه "قابلیت پیش بینی آینده" امریست بغایت مشکل و تقریبا غیرممکن.

  • منبع: vista.ir
  • تاریخ: شنبه 2 اسفند 1393 - 16:06
  • نویسنده:
  • صفحه: BIZKIDS
  • بازدید: 657

ارسال نظر