چرا صداقت؟
در تجارت، صداقت بدان معناست که شما هر کسی را که با او تعامل دارید، در جریان تمام امور قرار داده و اطلاعات کافی در مورد موضوع مورد بحث در اختیار او قرار میدهید. این امر نه تنها میتواند سطح انتظار طرف مقابل را در حد کاملاً مقبولی قرار دهد، بلکه شما نیز میتوانید با قاطعیت تصمیم بگیرید که آیا آماده ی انجام تجارت مورد نظر هستید یا نه.
البته همانطور که مطلع هستید امروزه برخی از تجارتها به صورت آن لاین انجام میپذیرد و در چنین شرایطی ایجاد اعتماد و اطمینان امر دشواری به نظر میرسد. به این منظور باید سعی کنید درک صحیح از تواناییهای خودتان ارائه دهید. از اینرو باید سعی کنید تا با صداقت کامل دید شخصی طرف مقابل را نسبت به خودتان بهبود ببخشید.
زمانیکه فرد از چیزی که شما به او ارائه میدهید، قدر دانی نمی کند، میتوانید به این نتیجه برسید که او تمایلی نسبت به مشارکت با شما را ندارد. اگر در مورد خودتان و چیزی که پیشنهاد کرده اید، حقیقت را بازگو کرده باشید، به هر حال باز هم این احتمال وجود دارد که خدمات ارائه شده از جانب شما مورد قبول طرف مقابل واقع نگردد. به این معنا که شما تجارت را از دست میدهید. شاید هم دلیلش این باشد که موفق نشده اید تصویر مناسبی در نظر فرد مقابل ایجاد نمایید و یا اینکه شاید انتظارا طرف مقابل قدری زیاد به نظر برسد. به هر حال روند زندگی به این شکل است و شما میتوانید با کسانی کار کنید که ارزش خدمات شما را به خوبی میدانند و قدردان هستند.
چگونه میتوان صادق بود؟
زمانیکه شما تمام اطلاعات را در اختیار مشتری خود قرار بدهید، او میتواند با آگاهی کامل، بهترین گزینه را انتخاب کند. البته شاید گاهی سخت باشد و نتوانید اغراق و مبالغه در کار خود نکنید؛ اما اگر شما تصمیم میگیرید که صادق باشید، باید به دنبال ویژگیهای منحصر بفردی در خدمات خود باشید و آنها را به مشتری گوشزد کنید. در این میان هیچ وقت نباید صمیمت و خلوص نیت را فراموش کنید.
به عنوان مثال در ابتدا شما باید به طور معقول پیشنهاد خود را ارزیابی کنید و ببینید که محصولات شما دارای چه مزیت منحصر بفردی نسبت به انواع مشابه خود هستند و سعی کنید از آن منظر وارد معامله شوید. شما همچنین میتوانید به سایر مزایایی که در نظر مشتری از اهمیت بیشتری برخوردار هستند، اشاره کنید (اما به هر حال همه چیز به مشتری و اولویت بندیهای او بستگی دارد) سپس باید با استفاده از یک زبان ساده کلیه مزایای خدمات خود را برای او تشریح کنید به طوریکه برایش قابل فهم باشد.
آیا گفتن حقیقت به آن معناست که باید همه چیز را بگویید؟ به نظر من "بستگی دارد." از این مهمتر شما باید اطلاعاتی را در اختیار مشتری قرار دهید که به او ارتباط دارد یعنی اطلاعاتی که به او کمک میکند تصمیم معقولی اتخاذ نماید؛ اما این اطلاعات شامل چه مواردی میتواند باشد؟ اینکه تمام داستانهای زندگی خود را برای او تعریف کنید و یا اینکه با او در مورد سود و زیان خود صحبت کنید؟ به هر حال تصمیم با خودتان است. باید توجه داشته باشید که قصد شما از انجام این کار تنها ایجاد ارزش است. درست نیست؟
من حقیقت را گفتم حالا چه شد؟
متاسفانه مشکلی که این روزها به وفور دیده میشود این است که مردم به راحتی نمیتوانند تصمیمگیری کرده و انتخاب کنند که آیا یک معامله تجاری به نفع آنهاست و ارزشش را دارد که انجامش دهند یا خیر. این امر به ویژه در زمانی که قیمت کالا و یا خدمات ارائه شده قدری افزایش پیدا میکند، معنا پیدا میکند. به همین دلیل است که اگر شما کار را به سرویسهای کاری معرفی میکنید و یا کالاهای گرانقیمتی تهیه و عرضه کنید ممکن است برخی از افراد اگر متوجه حقیقت شوند هیچ تمایلی به وارد شدن در معامله با شما از خود نشان ندهند.
آیا واقعاً اگر شما حقیقت را بازگو کردید و طرف مقابل از شما روی گرداند، خیلی بد میشود؟
در حقیقت شاید اصلا اینطور نباشد. اما به هر حال باز هم همه چیز بستگی به شرایط و موقعیت خاص خود دارد. به عنوان مثال اگر طرف مقابل حسن نیت شما در پیشنهادتان را نادیده بگیرد، این بدان معناست که آنها برای کاری که شما انجام میدهید، هیچگونه اهمیتی قائل نمی شوند. این همچنین بدان معناست که آنها در حال حاضر انتظارات بالایی از شما دارند. این روند در آینده هم ادامه پیدا خواهد کرد و روزی پیش میآید که آنقدر انتظارشان زیاد میشود که به هیچ وجه قابل تطمیع نخواهد بود. برخی از این افراد نیز دمدمی هستند و خیلی زود مواضع خود را تغییر میدهند و علاوه بر این انتظارات نابحایی را در ذهن خود پرورش میدهند.
اما زمانیکه شما صادقانه برخورد میکنید و مشتریهای مناسبی را برای خود بر میگزینید، به احتمال زیاد به حرفهای شما گوش میدهند. همچنین مشتریهایی که یک چنین خصوصیتی داشته باشند در خیلی از موارد با شما راه میآیند، برای مدت زمان طولانی با شما کار میکنند و شرایط مختلف شما را میپذیرند. این دقیقاً همان مشتری است که هر کسی آرزوی داشتن آن را دارد. درست نیست؟ در این شرایط صحبت کردن از روی صداقت به شما کمک میکند که بتوانید به خواستهای خود برسید.
باید توجه داشت که یکی از مزایای بزرگ صداقت این است که به سرعت میتوانید متوجه این امر بشوید که چه کسی به خدمات شما علاقه دارد و میتوانید با او کار کنید به هیمن دلیل دیگر وقتتان را با افرادیکه از خدمات شما لذت نمی برند تلف نمیکنید. در عوض با کار کردن با افردی که آنها هم به کار کردن با شما تمایل دارند، لذت خواهید برد.
چندی قبل یک مقاله در این مورد نوشتم که چرا افراد برای موفقیت نیازمند این مطلب هستند که به کاری که انجام میدهند علاقه داشته باشند. صحبت صادقه در این میان از اهمیت بالایی برخوردار است و نیز یکی دیگر از زوایای الماس موفقیت است که باید در این قسمت در نظر گرفت.
اما به هر حال الزام و اجبار در تمام زوایای زندگی وجود دارد. یکی از نادر مواردی که شما میتوانید حقیقت را بازگو نکنید (دقت داشته باشید که عدم اعلام حقیقت به معنای دروغ گقتن و یا مبالغه کردن نیست) زمانی است که شدیداً به پول نیاز دارید و حاضرید تحت هر شرایطی کار کنید. به این معنا که شما هر یک از خواستهای مشتری را براورده میکنید.
مثالهای عینی
شاید برخی از افراد تا کنون در حرفه ی خود صادقانه با مشتریها برخورد نکرده باشند وبا خواندن این مقاله بگویند: "من نمی خواهم تجارت خودم را با چند جمله ای که در این مقاله میخوانم به خطر بیندازم."
شما مطمئن باشید که اگر من نمی توانستم از حرفهایم دفاع کنم، هیچ گاه یک چنین مسائلی را مطرح نمی کردم.
خوب اجازه دهید یکی از مواردی را که خودم به شخصه با آن مواجه شدم را برایتان بازگو کنم: چند وقت پیش مشتریهایی داشتم که میخواستند به سرعت به نتیجه برسند، و در عین حال هزینه بالایی پرداخت نکنند و من نیز مطابق میلشان کار را انجام دهم. زمانیکه به آنها گفتم این پروژه ی آن لاین در حدود 3 تا 12 ماه به طول میانجامد، شوکه شدند. من تبدیل به فردی شده بودم که حامل خبرهای بدی برای آنها بودم، به همین دلیل بعد از این اتفاق آنها به تدریج شروع کردند به توجهی نسبت به من.
آیا من ناامید شدم؟ البته که نه. منطقی بودن و صداقت داشتن مسئله مهمی است اما باعث شده بود من پروژه ی جدید را از دست بدهم. این امر واقعاً گیج کننده بود.
سپس تصمیم گرفتم بر روی نتیجه ی کار آنها تمرکز کنم. آیا آنها نتیجه میخواستند؟ البته؛ اما آیا به آنها گفتم که من پروژههای دیگری را نیز در دست دارم و کار کردن با آنها خیلی برایم سخت است؟ بله؛ اما این حرف من اصلاً آنها را نترساند و باعث نشد که بروند و کارشان را به کس دیگری ارجاع دهند. به محض اینکه گفتم آنها را به نتیجه دلخواه خواهم رساند، کاملاً منطقی برخورد کردند و توانستم منظور خودم را به آنها تفهیم کنم.
همه این مسائل به این معناست که:
نهایتاً مشتری را جذب میکنید میتوانید بهترین مشتریها را برای خود داشته باشید باید صبور و مصر باشید و به خودتان ایمان داشته باشید.
به همین دلیل هم هست که باید سعی کنید مشتریهای قدیمی را برای خود حفظ کنید، چرا که نیمی از کار را قبلاً برای آنها انجام داده اید، به شما اعتماد دارند .
همچنین باید در کار خود اصل شفافیت را نیز رعایت کنید. اگر این اصل را رعایت کنید مشتریها از کار کردن با شما خوشحال و راضی خواهند بود و شما نیز از آنها راضی میشوید. اگر این کار را انجام دهید، مشتریها به راحتی متوجه میشوند که شما در حال انجام چه کاری برای آنها هستید و به همین دلیل با اعتماد و اطمینان بیشتری قدم به جلو میگذارند.
یکی دیگر از مواردی که باید همیشه به آن توجه داشته باشید، مسئله تبلیغات است. به جای اینکه بخواهید برای مردم تاثیر "وای شگفت انگیز است" بگذارید سعی کنید تاثیر منطقی روی آنها بگذارید و اهداف و خدمات خود را به طور معقول برای آنها توضیح دهید. زمانیکه به شروع کاری اقدام مینمایید: باید با خودتان بگویید که چالشهای بسیار زیادی در پیش روی شما و تشکیلاتتان قرار خواهد داشت، مقامهای ارشد چه کارهای ارزشمندی که انجام نمی دهد، چقدر خوب است که در آنجا کار میکنید، و چه مزایایی به همراه دارد.