توجه به اين نکته ضرورت دارد که تربيت اوليه کودک و ايجاد نظم وتربيت در او به روابط بين پدر و مادر با فرزند وبه خصوص رابطه مادرفرزندي مربوط ميشود. اين نظم همچنين بايد در دوره ابتدايي در مدارس و توسط مربيان ايجاد گردد زيرامعلم و شاگرد به اين هماهنگي نياز دارند.
مربي هوشمند مي تواند اساس واقعي نظم و زندگي را در کودک پايهريزي نمايد و معلم ناآگاه قادر است با تحقير و بي احترامي، شاگرد خود را بهپرخاشگري يا عقده حقارت مبتلا سازد.
معلمان دوره ابتدايي، فرآيند اخلا قي و خصوصيات فردي شاگرد رابا توجه به سن او پي ريزي کرده، در سلا مت رواني دانش آموزان نقش عمده اي دارند. برخي از مربيان بي آنکه تلا ش چنداني بکنند قادرند در کلا س درس خود، کنترل کامليرا برقرار سازند در حالي که ساير معلمان با تحقير و بي احترامي از سوي شاگردانمواجه مي شوند. تفاوت اين دو گروه در آن است که مربيان بي تجربه به طرز ناشيانه ايدر شاگردان خود به جست وجوي عاطفه و دلبستگي مي پردازند. کافي است در مقابل اين نوعمعلمان شاگرد شروري پيدا شود تا با جبهه گيري هاي مکرر، معلم را از ميدان به در کندو به ساير شاگردان هم بفهماند که آموزگارشان صاحب قدرت و جذبه کافي براي اداره کلاس نيست اين گونه معلمان قادر نيستند شاگرد را براي کار ناشايستش تنبيه کنند و درنتيجه کنترل کلا س به کلي از دست آنها به در مي رود. برخي از آموزگاران تلا شي برايجلب محبت شاگردان نمي کنند و در عين حال اعمال زشت آنها را ناديده مي گيرند و خودرا به تجاهل مي زنند و بيهوده گمان مي کنند که شاگرد از عمل خلا ف خود خسته خواهدشد. چنين معلماني زياد طاقت نمي آورند و سرانجام صداي فرياد و اعتراضشان به آسمانمي رسد، ولي ديگر هيچ تلا شي فايده ندارد و شاگردان مهار امور را در دست گرفته و بهميل خود کلا س را اداره مي کنند و سرانجام هم در کمال وقاحت تنفر خود را نسبت بهآموزگارشان نشان مي دهند، او را تحقير مي کنند، به ضعف و ناتواني اش مي خندند و اگرعيبي جسمي داشته باشد، آن را به رخش مي کشند و مسخره اش مي کنند.
به نظر مي رسد، اغلب معلماني که پس از يکي دو سال از شغل خوددست مي کشند کساني هستند که قادر به ايجاد نظم و تربيت در کلا س درس نبوده اند.
دوره هاي ويژه کارآموزي براي کنترل کلا س هاي درس اين مشکل راحل نمي کند و اصلا ح و ايجاد قوانين هم دردي را درمان نمي کند. معلمي قبل از هر چيزعشق و تحمل فراواني مي طلبد و شايد بتوان به جاي شغل، به آن نام هنر نهاد.
يک آموزگار باتجربه در عين حال که علا قه خود را به شاگردانشنشان مي دهد از مسووليت خطير خود به خوبي آگاه است و در نتيجه در کمال لطف ومهرباني مسووليت هاي شاگردانش را برايشان تشريح مي کند و با جديت کامل خواهان اجرايمقررات کلا س است. او به خوبي به شاگردان تفهيم مي کند که کلا س محل يادگيري است ازآنجا که همه براي رسيدن به اين هدف در کلا س و مدرسه جمع مي شوند، کسي اجازه نخواهدداشت با ايجاد اختلا ل در امر اداره کلا س حقوق ديگران را زير پا بگذارد.
از آنجا که در هر کلا سي يک يا چند بچه شرور پيدا مي شود، معلمباتجربه با کمال قدرت در مقابل آنها ايستادگي مي کند و به هيچ وجه اجازه نمي دهد کهآنها با اعمال خويش او را از ميدان به در ببرند. شاگردان بايد بدانند که معلمشانعاقل تر، شجاع تر و در صورت لزوم خشن تر از آنهاست. هنگامي که جايگاه برتر معلمبراي شاگردانش جا بيفتد، مي تواند به روش عطوفت آميز خود ادامه دهد و در عين حالمراقب باشد که کسي از محبت او سو»استفاده نکند. چنين معلمي احتياج به جيغ و فرياد وکتک ندارد، بلکه به خوبي قادر است مديريت و قدرت خود را که شاگردان بسيار به آننياز دارند، به آنها تفهيم کند. در چنين جوي، شاگردان نيز به معلم خود علا قمند شدهو براي حفظ رابطه محترمانه با او، نهايت سعي خود را مي کنند