«من تمام تلاشم را میکنم که پسرم یاد بگیره... اما پدرش همهی تلاشهای من رو به باد میده». «من هزار بار برای دخترم توضیح دادم که... اما وقتی مادرش رعایت نمیکنه، اونم به حرف من گوش نمیده».
وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنند، قطعاً در بسیاری از موارد شبیه هم نیستند و مثل هم فکر نمیکنند. آنها ژنتیک متفاوت، تجربیات متفاوت و خانوادههای متفاوت داشتهاند و خلاصه، دو آدم کاملا متفاوتند. اما معمولاً به حدی از پذیرش هم میرسند که تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند.
اما وقتی فرد سومی به این رابطه اضافه میشود، آن هم فرد سومی که وظیفهی تربیت او بر عهدهی من است، داستان عوض میشود. آنوقت اختلافها خودشان را نشان میدهند.
آنوقت تصمیمگیری بر سر اینکه کدام نظر، عقیده و ویژگی باید به فرزند آموزش داده شود، چه شیوهی تربیتی باید در پیش گرفته شود، باید محدود شود یا آزاد باشد، باید تمیز باشد یا هرجور دلش خواست لباس بپوشد، حتی اینکه وقتی زمین میخورد، باید او را در آغوش گرفت و نوازش کرد یا بیاعتنا ماند تا یاد بگیرد خودش بلند شود، موضوعات بحثبرانگیز بیپایانی در زندگی مشترک خواهند بود که گاه، طاقتفرسا و بسیار آسیبزا میشوند.
حق با کیست؟
بسیاری از افراد در جلسات مشاوره، انواع کتابها، جلسات آموزشی، جلسات پرسش و پاسخ و برنامههای تلویزیونی به دنبال راهحلی برای پایان دادن به این اختلافنظر همیشگی هستند. اما واقعاً حق با کیست؟ کدام روش درستتر است؟ اغلب آنها این جمله را به کار میبرند: «من همیشه میگم بچه باید... اما پدرش موافق نیست و با من همکاری نمیکنه». «من معتقدم بچه باید... اما مادرش فقط لوسش میکنه».
«من تمام تلاشم را میکنم که پسرم یاد بگیره... اما پدرش همهی تلاشهای من رو به باد میده». «من هزار بار برای دخترم توضیح دادم که... اما وقتی مادرش رعایت نمیکنه، اونم به حرف من گوش نمیده». مثالهای اینچنین فراوانند.
یکی از اتفاقاتی که معمولاً میافتد این است که فرزندان اختلاف بین پدر و مادر را خیلی زودتر از آنچه باور کنید کشف میکنند. متوجه میشوند که در برابر چه رفتارهایی که از آنها سر میزند، پدر و مادر در دو جبهه مخالف هم میایستند و مشغول بحث و نزاع میشوند. وقتی دو جبهه شکل گرفت، هر طرف دیگر فقط به بردن فکر میکند. بنابراین حاضر است هر کاری انجام دهد تا ثابت کند حق با اوست.
برندهشدن به قیمت باج دادن
وقتی من بخواهم به هر قیمتی جبههی خودم را نگه دارم، ممکن است بدون اینکه خودم متوجه شوم، باجهایی بدهم. ممکن است برای اینکه فرزندم را در جبههی خودم نگه دارم و به طرف مقابل، پدرش یا مادرش، ثابت کنم که فرزندم هم طرف من است هر بهایی را بپردازم.
در این شرایط کودکان خیلی زود یاد میگیرند که اگر میخواهند چیزی به دست بیاورند، بهتر است والدین در یک جبهه نباشند. آنوقت او طرف کسی را میگیرد که خواستهی او را برآورده کند. فکر نکنید این کار بدجنسی است، در واقع، کودک عمداً این کار را انجام نمیدهد. در فضای خانه این راه را برای برآورده کردن خواستههایش یاد گرفته است. امکان دیگری برای یاد گرفتن یک راه بهتر نداشته و خود والدین همیشه همین راه را جلوی پای او گذاشتهاند.
خبر بد این که این ویژگی رفتاری معمولاً با کودک باقی میماند و او در بزرگسالی هم سعی میکند در بین دوستان، همکاران و حتی خانوادهی همسرش، با همین روش به خواستههایش برسد. فکر کنید چه زندگیای در آینده خواهد داشت و دیگران روی او چه حسابی باز خواهند کرد.
از بین رفتن قدرت والدین در کنترل فرزندان
از عواقب دیگر ناهماهنگی بین والدین این است که قدرت آنها در کنترل فرزند کم میشود. اگر پدر میتواند با مادر مخالفت کند و هرچه دلش میخواهد به او بگوید، چرا فرزند نتواند؟ اگر مادر میتواند لجبازی کند و به نظر پدر بیاعتنا باشد، چرا فرزند نتواند؟ وقتی مادر میگوید این کار بد است، اما به نظر پدر بد نیست، پس شاید واقعاً بد نیست و فرزند میتواند آن را انجام دهد.
به علاوه، وقتی مادر مخالف است و پدر مخالف نیست، اگر مادر بخواهد فرزند را تنبیه کند، پدر از او دفاع خواهد کرد. همهی این موارد مجوزهایی هستند برای اینکه فرزندان زیر بار قوانینی که والدین وضع میکنند نرود. آنها یاد میگیرند این خانه قانون مشخصی ندارد و اصلاً دلیلی ندارد که مطابق قوانینی رفتار کرد که یک نفر در خانه وضع کرده.
به همین نسبت، جریمه و تنبیه را وقتی فقط یکی از والدین بخواهد اجرا کند، عملاً اجرا نمیشود. فکر کنید مادر پسرش را از گرفتن پول توجیبی به خاطر دعواکردن در مدرسه محروم کند. وقتی پدر معتقد است که پسر باید بتواند از خودش خوب دفاع کند، یواشکی هم که شده، پولی را که پسرش لازم دارد به او میدهد. فکر کنید پدر دخترش را از بیرون ماندن بعد از مدرسه منع کند، جریمهاش هم محرومیت از اردوی مدرسه باشد، اگر مادر باور داشته باشد که دختر باید آزاد باشد، میتواند اصلاً به پدر نگوید که دخترشان دیر به خانه برمیگردد یا خودش فرم رضایت نامه اردوی مدرسه را پر کند.
موضوع این نیست که کدامیک از والدین درست میگویند، چه قانونی باید باشد و چه قانونی نباید باشد، یا اینکه هر رفتاری چه پیامدی باید داشته باشد. موضوع فقط و فقط پیامدهای ناهماهنگی بین والدین، تاثیر این ناهماهنگی روی فرزندان و در واقع لزوم هماهنگی بین والدین در تربیت فرزندان است.
واقعیت این است که آسیبی که فرزندان از ناهماهنگی والدین میبینند معمولاً بیشتر از آسیبی است که ممکن است از روش تربیتی یکی از والدین ببینند. البته در مواردی که شرایط ویژهای وجود دارد- مثلاً یکی از والدین از اختلال روانی شدیدی رنج میبرد یا اعتیاد دارد و کنترلی روی رفتار خودش ندارد- این موضوع لزوماً صادق نیست. اما در اغلب خانوادهها درست است.
فرض کنید مادری دوست دارد که فرزندش بسیار منظم باشد. مثلاً یاد بگیرد وسایلش را سر جای خودش بگذارد، لباسهایش را کثیف نکند، هیچوقت چیزی را گم نکند یا جا نگذارد، وسایل خانه را کثیف و خراب نکند، اسباببازی و کتابهایش را بیرون از اتاقش روی زمین نریزد و کفشهایش را در جاکفشی بگذارد. مطمئنم که ایدهآل بسیاری از مادران داشتن چنین فرزندی است.
از سوی دیگر، پدر ممکن است خودش هم رعایت این همه نظم را قبول نداشته باشد.
پدری را تصور کنید که همیشه با غرغر مادر کتش را آویزان میکند، همیشه در حال گشتن به دنبال کلیدهایش است و بارها و بارها به دلیل اینکه روزنامههایش روی میز ناهارخوری افتادهاند یا اینکه کیف پول کثیفش را روی میز آشپزخانه گذاشته که جای مواد غذایی است با مادر وارد مشاجره شده است.
پدر احساس میکند به فرزندش و در واقع خودش سخت گرفته میشود و بچه باید آزادتر از این حرفها باشد. مادر اما دوست ندارد فرزندش مثل پدرش بار بیاید و از همین حالا میخواهد به او نظم و ترتیب را یاد بدهد، اما شاکی است که پدر با او همکاری نمیکند. کدامشان درست میگویند؟ حق با کیست؟ مطمئنم نظرهای متفاوتی در این مورد وجود دارد. موضوع همیشه درست و غلط بودن نیست. آنچه در ضمن اتفاق میافتد فرزندی است که ناظر این مشاجرات و اختلافنظرها است. این فرزند میتواند دچار استرس و اضطراب شود، یاد بگیرد در این مشاجرات باج بگیرد و به خواستههایش برسد، یاد بگیرد نافرمانی کند و ارتباط خوبی با والدین خود نداشته باشد. حالا خودتان به این سوال پاسخ دهید: اینکه فرزند این خانواده فرد منظمی بشود، یا برعکس، زیاد نظم را رعایت نکند بدتر است یا عواقبی که ناهماهنگی والدین به دنبال خواهد داشت؟
چه باید کرد؟
خب حالا که عواقب ناهماهنگی بین شیوههای تربیتی پدر و مادر را دانستید، بهتر است راهکارهای بهتر هماهنگ شدن را هم بیاموزید.
1- تربیت فرزند و نفع او را از باقی موارد جدا کنید: معمولاً اولین قدم این است که اصلاً والدین بخواهند به این هماهنگی برسند. گاهی، لجبازیها و خشمهایی که برسر موضوعات دیگر دارند روی تربیت فرزند تأثیر میگذارد. وقتی من زورم به خانوادهی همسرم نرسد، میتوانم فرزندم را علیه آنها بار بیاورم. بنابراین، اول باید خشمی را که از موضوعات دیگر مانده و رقابتجویی خودمان را از تربیت فرزند جدا کنیم.
2- انتظار شما چیست؟ : بعد باید دید که اصلاً هرکدام از والدین واقعا چه میخواهند و چه انتظاری دارند؟ یک برگهی سفید بردارید و کل انتظارات خود را بنویسید. حالا همهی لیست خود را بخوانید و بسنجید چقدر عینی نوشتهاید. عینی یعنی اینکه دقیق، جزئی، عملیاتی و روشن باشد. کلیگویی کمکی نمیکند. «میخواهم فرزندم منظم باشد» میتواند تعاریف متفاوتی داشته باشد. «میخواهم فرزندم مودب و وقتشناس باشد» یعنی دقیقاً چه کار کند؟
3- لیست خود را دوباره به طور عینی و جزئی بنویسید: مثلاً کتابهایش را در اتاق خودش روی قفسهی کتابها بگذارد. اسباببازیهایش را بعد از بازی در سبد کنار تختش بریزد. وقتی وارد خانهی مادرم میشویم، به پدر و مادرم سلام کند. وقتی میخواهیم به مهمانی برویم، زمانی که قرار است همه آماده باشند، او هم آماده باشد.
قرار نیست همیشه مادر بگذرد یا پدر کوتاه بیاید، از استدلالهایی استفاده نکنید که اوضاع را بدتر میکند، مثل اینکه چون مادر بیشتر وقتها خانه است، حق بیشتری در تربیت فرزند دارد، یا پدر چون مسئول فرزند است، باید تعیینکننده باشد. سعی کنید یکدیگر را درک کنید
4- از همسرتان هم بخواهید دقیقاً همین کار را انجام بدهد. یعنی همسرتان هم لیست خودش را دقیق و روشن بنویسد.
5- به یک لیست مشترک برسید: حالا لیستها را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید. موارد مشترک را علامت بزنید؛ قوانینی که هر دو بر سر آنها توافق دارید. بعد به سراغ مواردی بروید که با هم اختلافنظر دارید. کدام را باید انتخاب کرد؟
نکتهی مهمی که باید به خاطر داشته باشید این است که هردو به یک اندازه در تربیت فرزندتان حق دارید. دختر یا پسر شما، همانقدر فرزند شما است که فرزند همسرتان. با این دید که ببینید، شاید به نظر طرف مقابلتان، هرقدر هم که مخالف اعتقاد شما باشد، بیشتر احترام بگذارید و آن را به عنوان خواسته همسری که به اندازهی شما حق دارد بیشتر بپذیرید.
در این موارد، سعی کنید به یک راهحل میانه برسید. مثلاً مادر میتواند اجازه بدهد که فرزندش بیرون از اتاقش هم با اسباببازیهایش بازی کند و پدر هم قبول کند که هرشب قبل از خواب و زمانی که قرار است مهمان داشته باشند، بهتر است از فرزندشان بخواهد که اسباببازیهایش را به اتاق خودش ببرد. مادر قدری از معیارهای سختگیرانهاش کوتاه بیاید و پدر هم قبول کند که قدری محدودیت قائل شود.
وقتی راهحل میانهای وجود ندارد
در برخی از موارد، اختلاف به صورتی است که راهحل میانهای برای آن وجود ندارد. در این صورت چه باید کرد؟ پاسخش این است که: باید یکی از طرفین بگذرد. به خاطر منافعی که هماهنگی والدین برای فرزند و تربیت او و نیز ارتباطش با والدین دارد، در هر مورد بدون راهحل میانه، یکی از والدین باید نظر دیگری را بپذیرد.
سعی کنید در این حالت تعادلی وجود داشته باشد و هردو واقعا راضی باشند، وگرنه بیفایده خواهد بود. قرار نیست همیشه مادر بگذرد یا پدر کوتاه بیاید، از استدلالهایی استفاده نکنید که اوضاع را بدتر میکند، مثل اینکه چون مادر بیشتر وقتها خانه است، حق بیشتری در تربیت فرزند دارد، یا پدر چون مسئول فرزند است، باید تعیینکننده باشد. سعی کنید یکدیگر را درک کنید، دلایل خود را به نحوی بیان کنید که طرف مقابل بتواند خودش را جای شما بگذارد و دلیل شما را درک کند. در برخی موارد هم فقط باید ساده بگذرید.