روزگاری مرد فرزانه ای بود که برای نوشتن مطالبش به لب اقیانوس می رفت او عادت داشت که قبل از شروع کارش در ساحل قدم بزند یک روز که در ساحل راه می رفت هنگامی که به پایین ساحل نگاه کرد کسی را دید که حرکاتش شبیه رقص بود. او از اینکه فردی در آن موقع بر قصد تعجب کرد. بنابراین تندتر حرکت کرد تا به او برسد وقتی که نزدیکتر شد دید که مردی جوان است و آن جوان نمی رقصد اما در عوض خم می شود و از روی ساحل چیزی بر می دارد و خیلی آرام آن را به اقیانوس پرتاب می کند. هنگامی که مرد فرزانه به اونزدیک شد صدایش کرد: صبح بخیر. می توانم بپرسم چه کار می کنید؟ مرد جوان درنگ کرد به بالا نگریست و جواب داد: خورشید بالا آمده و مد فرو می رود و اگر ستاره های دریایی را به اقیانوس نیندازم خواهند مرد. مرد فرزانه گفت: اما جوان مگر نمی دانی که ساحل کیلومترها امتداد دارد و در کنارش میلیونها ستاره دریایی هست؟ ممکن نیست بتوانی تأثیر بگذاری! مرد جوان مودبانه خم شد ستاره دریایی دیگری برداشت و آن را در پشت امواج شکننده به اقیانوس انداخت و گفت: برای این یکی که موثر بود!
پاسخ مرد جوان، او را بسیار متعجب کرد. او آشفته شده بود و نمی دانست چه جوابی بدهد. بنابراین در عوض به کلبه اش بازگشت تا نوشته هایش را از سر بگیرد. در تمام روز وقتی که می نوشت تصویر آن مرد در ذهنش بود سعی کرد اعتنایی نکند ولی تصویر پا برجا ماند. دست آخر در اواخر بعد از ظهر متوجه شد که او به عنوان یک دانشمند و یک نویسنده به ماهیت اساسی عمل جوان پی نبرده است زیرا دریافت که مرد جوان با آن کارش تصمیم گرفته بود در جهان عامل، فاعل و منشأ اثر باشد. از خودش خجالت کشید آن شب آشفته حال به رختخواب رفت، صبح از خواب بیدار شد، می دانست باید کاری کند بنابراین بلند شد لباسش را پوشید و به ساحل رفت و مرد جوان را یافت و به همراه او روز را به انداختن ستاره دریای به داخل اقیانوس سپری کرد. عمل آن مرد جوان نمایانگر چیزی با اهمیت برای تک تک ماست. ما همگی توانایی اثر گذاری داریم و اگر بتوانیم مانند آن مرد جوان به آن موهبت واقف شویم با قدرت بینشمان صاحب نیروی شکل بخشی به آینده می شویم و این چالشی برای همه ماست. هرکدام ا زما باید ستاره دریاییمان را دریابیم و اگر ستاره هایمان را خوب و خردمندانه پرتاب کنیم تردیدی نیست که قرن بیست و یکم جای خوبی خواهد بود.