کارتان تمام است. هر چقدر هم که بجنگید و فرار کنید، نمی توانید در برابرش بایستید و مرگی را که انتظارتان را می کشد، ضربه فنی کنید. می ترسید آسیب ببینید، جا بمانید، تنها شوید اما این ترس ها که اضطراب را به جانتان می اندازد، در برابر مرگی که دست از سرتان بر نمی دارد، هیچ اند.
با خواندن این جملات چه احساسی پیدا کردید؟ ضربان قلبتان تندتر شد؟ به فکر فرو رفتید و کاری را که انجامش می دادید، کنار گذاشتید؟ جس فیست (jess feist) و گریوری فیست (Gregory feist) در کتاب «نظریه های شخصیت» می گویند افراد زمانی دستخوش اضطراب می شوند که بدانند وجودشان و ارزش هایی را که به آن مرتبط کرده اند. ممکن است نابود شود.
از اضطراب فرار می کنیم
زمانی که رولو مِی، روان شناسی که بعدها نظریات ارزشمندی را در مورد اضطراب و منشا آن صادر کرد، از بیماری سل بهبود می یافت، دستخوش میزان زیادی اضطراب شده بود. او و خانواده اش تهیدست بودند و او از بهبودی خودش مطمئن نبود. مِی در کتاب معنی اضطراب، مدعی شد که بیشتر رفتارهای انسان به وسیله احساس وحشت و اضطراب نهفته برانگیخته می شود.
ناتوانی در مواجه شدن با مرگ، موقتا به فرد کمک می کند از اضطراب یا وحشت نیستی فرار کند، اما این فرار نمی تواند دائمی باشد؛ مرگ واقعیت قطعی زندگی است که دیر یا زود هر کسی باید با آن مواجه شد مِی اضطراب را ناشی از آگاه شدن فرد ازاینکه وجودش می تواند نابود شود، دانست و در زمان دیگری، اضطراب را به صورت تهدیدی برای ارزش های مهم فرد تعریف کرد؛ بنابراین، آگاهی از نیستی یا تهدید شدن ارزش هایی که برای وجود فرد حیاتی هستند، می تواند اضطراب را ایجاد کند.
این حالت زمانی وجود دارد که فرد با مسئله تحقق بخشیدن به استعدادهایش رو به رو شود. به عبارت دیگر، اگر شما تصور کنید به اندازه کافی برای رسیدن به آرزوهایتان توانمند نیستید، یا اینکه تصور کنید زندگی آنقدر کوتاه است که مجالی برای رسیدن به آرزوهایتان باقی نمی گذارد، سطح بالایی از اضطراب را تجربه می کنید. البته به گفته روانشناسانی که به این نظریه باور دارند، این احساس اضطراب زا می تواند به رکود و تباهی منجر شود و شما را از هر حرکتی بازدارید، با اینکه برعکس زمینه را برای رشد و تغییر فراهم کند. وقتی شما نگران ناکام ماندن و نرسیدن به رویاهایتان هستید، شاید با سرعت و انرژی بیشتری به سمتشان حرکت کنید و برای برآورده کردنشان تلاش کنید.
حق دارید مضطرب شوید
اضطراب از نظر روان شناسان، همیشه غیرمنطقی نیست و آسیب روانی را به همراه ندارد. رولو مِی یکی از روان شناسانی است که معتقد است هیچ کس نمی تواند از تاثیر اضطراب درامان باشد. از نظر او رشد کردن و تغییر یافتن ارزش های فرد به معنی تجربه کردن اضطراب سازنده یا بهنجار است. مِی اضطراب بهنجار را این طور تعریف می کند: «اضطرابی که متناسب با تهدید است و می توان در سطح هوشیار به صورت سازنده با آن رو به رو شد.
با توجه به این استدلال ها، اضطراب گاهی طبیعی و بهنجار است و نبودش می تواند ما را در مورد سلامت روانمان دچار تردید کند. زمانی که افراد از نوباوگی به بزرگ سالی می رسند، ارزش هایشان تغییر می کند و در هر مرحله، دستخوش اضطراب بهنجار می شوند. چنین اضطرابی مقدمه آسیب روانی را فراهم نمی کند و فرد در صورت مهیا بودن شرایط، می تواند به سلامت آن را پشت سر بگذارد. اضطرابی که انگیزه رشد را به شما می دهد، اضطرابی که نمی گذارد تنها بمانید و شما را به فکر پیدا کردن شریکی برای زندگی تان می اندازد و اضطرابی که نمی گذارد جهان نابود شود و شما را به فکر تداوم نسل و صاحب فرزندشدن می اندازد، همه در گروه اضطراب های سازنده جا می گیرند.
بله! حالتان خوش نیست
اضطراب به شرط مناسب بودن با تهدید، می تواند سازنده باشد؛ اما اضطراب می تواند روان رنجور یا بیمارگون شود و رد پای آسیبی را که ایجاد می کند، بر روان فرد باقی بگذارد. مِی اضطراب روان رنجور را به عنوان واکنشی نامتناسب با تهدید معرفی می کند. درحالی که اضطراب بهنجار زمانی احساس می شود که ارزش ها تهدید شده باشند و اضطراب روان رنجور زمانی تجربه می شود که ارزش ها به عقاید جزمی تبدیل شده باشند.
دچار شدن فرد به حق به جانب بودن کامل گرچه امنیت موقتی به بار می آورد اما این امنیتی است که به بهای دست شستن فرد از فرصت یادگیری تازه و رشد تمام می شود. فردی که بخاطر مضطرب بودن حالت دفاعی به خود می گیرد و هیچ حرف دیگری را نمی شوند، هیچ وقت خود را از دام ناآگاهی بیرون نمی کشد؛ در نتیجه می توان گفت که این فرد به اضطرابی مخرب دچار شده است. به عبارت دیگر، اضطراب روان رنجور می تواند فرصت مواجهه با موقعیت های تازه را از فرد بگیرد و ذهنش را در تجربیات آسیب زا که به او فرصت رشد نمی دهند، ماندگار کند.
وقتی با خودتان درگیرید
البته رولو مِی تنها کسی نبود که موضوع اضطراب بهنجار و روان رنجور را طرح کرد. زیگوند فروید، هم اضطراب را به انواع مختلفی تقسیم می کرد. فروید اضطراب روان رنجور را به صورت نگرانی از خطر نامعلوم تعریف می کند. او می گوید شاید افراد به این علت در حضور معلم، کارفرما، یا برخی دیگر از صاحبان قدرت دچار اضطراب روان رنجور می شوند که از قبل نسبت به پدر، مادر یا هر دوی آن ها، احساس ناهوشیار ویرانگرانه داشته اند. این احساس های خصومت، هنگام کودکی معمولا با ترس از تنبیه همراه هستند و این ترس به شکل اضطراب روان رنجور ناهوشیار فرد را درگیر خود می کند.
دومین نوع اضطراب از نظر فروید اضطراب اخلاقی است که معمولا از 5 تا 6 سالگی به عنوان پیامد تعارض بین نیازهای معقول و دستورات وجدان اخلاقی مان دچار آن شویم. اضطراب اخلاقی می تواند از رفتار نکردن مطابق با آنچه معتقدیم از لحاظ اخلاقی درست است هم به وجود آید؛ مانند مراقبت نکردن از والدین سالخورده مان یا حمایت کافی نکردن از والدین سالخورده مان یا حمایت کافی نکردن از فرزندانمان. به عبارت دیگر، زمانی که عقل و دلمان با هم جور در نمی آیند، زمینه برای دچار شدن به اضطراب اخلاقی آماده می شود.
سومین نوع اضطراب از نظر فروید، همان چیزی است که رولو مِی آن را اضطراب بهنجار می داند. فروید این حالت هیجانی را اضطراب واقعی یا اضطراب عینی معرفی می کند
این حالت در روان شناسی فروید تقریبا به ترس شباهت دارد و نوع سوم اضطراب به صورت احساس ناخوشایند و نامشخص در مورد خطری احتمالی تعریف می شود. برای مثال، امکان دارد هنگام رانندگی در ترافیک سنگین و پرشتاب شهری ناآشنا، به اضطراب واقعی دچار شویم که با احساس کردن خطر واقعی یا عینی مرتبط است.
با این حال، اضطراب واقعی از این نظر با ترس تفاوت دارد که موضوع ترسناک خاصی را شامل نمی شود. برای مثال، در حالی که شما تنها به خاطر گیرافتادن در ترافیک ممکن است دچار اضطراب شوید، در صورتی دچار ترس خواهید شد که ناگهان اتوموبیلتان در یک بزرگراه یخ زده، شروع به سُر خوردن کند و کنترلی بر آن نداشته باشید.
اضطراب به خودِ همیشه گوش به زنگ امکان می دهد که نسبت به علائم تهدید و خطر هوشیار باشد. این علامت خطر قریب الوقوع ما را تحریک می کند که برای چنگ یا دفاع بسیج شویم. درواقع از منظر روان شناسان، اضطراب گرچه احساسی آزاردهنده است، اما می تواند محافظ ما باشد و مثل تابلوی هشداری که نمی گذارد در جاده پرپیچ به دره سقوط کنیم، از ما در برابر موقعیت های تهدیدکننده محافظت کند.
با این اشتباه ها اضطراب را به فرزندتان گره می زنید
احساسی که نمی گذارد رشد کنید
گرچه ترس، یکی از هیجانات منفی است که می تواند موتور محرک افراد باشد اما اضطراب حالت هیجانی ای است که در بسیاری موارد، می تواند فرد را فلج کند یا او را به پسرفت وادارد. روان شناسانی که با این نگاه به اضطراب نگاه می کنند، معتقدند که جز در موارد معدود، این احساس می تواند فرد را به بحران هایی وارد کرده و اختلال های فراوانی را در عملکردش ایجاد کند.
از مادر به کودک؛ از کودک به مادر
هری استک سالیوان (harry stack sullivan) معتقد بود اضطراب از طریق فرایند همدلی از مادر به کودک منتقل می شود و اضطراب مادر به ناچار در کودک اضطراب ایجاد می کند. چون همه مادران هنگام پرستاری از بچه هایشان مقداری اضطراب دارند، همه بچه ها تا اندازه ای مضطرب می شوند. به همان صورتی که کودک توانایی کاهش دادن اضطراب را ندارد، مادر هم برای حل کردن اضطراب کودک وسیله موثری در اختیار ندارد.
هرگونه نشانه اضطراب یا ناامنی در کودک احتمالا به تلاش های مادر برای تامین نیازهای کودک منجر می شود. برای مثال، ممکن است مادری بچه مضطرب و گریان خود را تغذیه کند، چون اضطراب را با گرسنگی اشتباه می گیرد. اگر کودک در پذیرفتن شیر اکراه داشته باشد، مادر مضطرب تر می شود، که این خود اضطراب بیشتری در کودک ایجاد می کند. سرانجام، اضطراب کودک به جایی می رسد که در مکیدن و بلعیدن او اختلال ایجاد می کند. از آن پس، اضطراب درجهت مخالف تنش های نیاز عمل کرده و از ارضا شدن آن ها جلوگیری می کند.
نمی گذارم رشد کنی
اضطراب بر بزرگسالان هم تاثیر زیانباری دارد و می توان گفت که مهم ترین نیروی مخربی است که از رشد روابط میان فردی سالم جلوگیری می کند. سالیوان اضطراب شدید را به وارد شدن ضربه سر تشبیه کرده است.
اضطراب افراد را از یادگیری عاجز، حافظه را مختل و ادراک را محدود می کند و می تواند به فراموشی کامل منجر شود. در حالی که سایر تنش ها به اعمالی منجر می شوند که هدفشان کاهش آن هاست، اضطراب رفتارهایی را ایجاد می کند که:
1- به افراد اجازه نمی دهد از اشتباهاتشان درس بگیرند؛
2- افراد را در حالت دنبال کردن میل بچگانه به امنیت نگه می دارد؛
3- به طور کلی، تضمین می کند که افراد از تجربیاتشان درس نخواهند گرفت.
اضطراب، ترس نیست
سالیوان تاکید کرد اضطراب و تنهایی از این نظر که کاملا ناخواسته و ناخوشایند هستند، در بین همه تجربیات، منحصر به فرد به شمار می آیند. چون اضطراب رنج آور است، افراد به طور فطری گرایش دارند از آن اجتناب کنند و ذاتا حالت سرخوشی یا فقدان کامل تنش را ترجیح می دهند.
او اضطراب را از چند نظر با ترس متفاوت می دانست: اولا، اضطراب معمولا از موقعیت های میان فردی پیچیده ناشی می شود و به صورت مبهم در آگاهی نمایان می شود؛ ترس واضح تر تشخیص داده می شود و راحت تر می توان به منشا آن اشاره کرد. ثانیا، اضطراب ارزش مثبت ندارد و فقط در صورتی که به تنش دیگری تغییر شکل یافته باشد (مثلا به خشم یا ترس) می تواند به اعمال سودمند منجر شود. ثالثا، اضطراب مانع از ارضای نیازها می شود، در حالی که ترس گاهی اوقات به افراد کمک می کند برخی نیازها را تامین کنند.