Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
پنجشنبه 1 آذر 1403 - 17:51

دشمن فرزندانمان را باید بشناسیم

دشمن فرزندانمان را باید بشناسیم

بعضی از رفتار ها باعث می شود اسیب جدی به فرزندانمان وارد شود

 

همه ی ما آرزو داریم، فرزندانی باهوش و درسخوان داشته باشیم و هرگز برای فرزندانمان نمی پسندیم که تحصیلاتشان را نیمه کاره رها کنند و به این شکل وارد بازار کار بشوند اما همه ساله این اتفاق برای بسیاری از نوجوانان و جوانان ما می افتد که ریشه آن را باید در کودکی و در دبستانشان جستجو کرد.

در ریشه یابی این مشکل نمی توانیم تقصیر را متوجه هوش و ادراک بچه ها کنیم. همه ی ما شاهدیم که بسیاری از دانش آموزان باهوش و خلاق هم، نیمه ی راه دچار چنین سرنوشتی می شوند.


در حقیقت سرنوشت کودکان ما به اوضاع دبستان ها گره خورده است. دبستانی که بتواند برای کودکان، حاوی خاطرات خوش و روزهای دلپذیری باشد، کودک ما را درسخوان می کند. اما دبستانی که پر از خاطرات تلخ و روزهای لبریز از اضطراب و زحمت باشد، دشمن ادامه تحصیل فرزندانمان خواهد شد.


به عبارت دیگر آنچه ضامن ادامه تحصیل فرزندان ما خواهد بود، عشق و علاقه به درس و مدرسه است که مخصوصا در کودکی و در دبستان باید برای دانش آموزان ایجاد شود.

اگر دانش آموز در سالهای اول تحصیل، به مدرسه و معلم و دوستانش دلبسته شود و مدرسه را عمیقا دوست بدارد در بزرگسالی هم به تحصیلاتش ادامه خواهد داد، حتی اگر چندان باهوش هم نباشد و از هوش متوسطی برخوردار باشد. وقتی عشق و علاقه داشته باشد چنان تلاش خواهد کرد که پرفسور ... خواهد شد.

 اما وقتی یک دانش آموز هر چند درسخوان و باهوش، به هر دلیلی در مدرسه روزهای سخت و پر استرسی را تجربه کند و دائم بر حجم خاطرات تلخش از معلم و کلاس و مدرسه افزوده شود، اگر چه جزء نفرات برتر مدرسه باشد، امیدی به موفقیت و ادامه تحصیلش در آینده نخواهد بود. متاسفانه کم نیستند، معلمان و والدینی که گمان می کنند اصل مهم در آموزش بچه ها، یادگیری دقیق مطالب درسی است. لذا به وضعیت روحی روانی دانش آموز چندان توجهی ندارند.


ضربه ای به روح کودک وارد نکنید
اصل مهم در آموزش بچه ها مخصوصا بچه های دبستانی، علاقمند کردن بچه ها به تحصیلات و کنجکاو کردن بچه ها برای دانستن است. که این هر دو اصل ربطی به نتیجه ی امتحانات ندارند. درست است که دانش آموزان باید از پایه قوی شوند و قوی بالا بروند اما رعایت این مسئله تا جایی باید برای معلم و والدین اهمیت داشته باشد که ضربه ای به روح و قلب کودک وارد نکند.

کودکی که با اضطراب و ناراحتی درس می خواند و تکلیف انجام می دهد بعدها تحصیل را رها خواهد کرد یا لااقل برای موفقیت اش تلاشی نخواهد کرد. خودمان اگر اکنون به کودکی و دوران دبستانمان فکر کنیم، هرگز به یاد نمی آوریم نمره ی امتحان ریاضی مان چه بود؟ آنچه زود به یاد می آوریم و تحت تاثیرش احساساتمان تغییر می کند، رفتاری است که در طول تحصیل از سوی معلم و هم کلاسی دیده ایم. اگر خاطرات خوشی داشته باشیم هنوز هم آرزو می کنیم پشت میز و نیمکت ها بنشینیم و درس بخوانیم.

 

 

 

 

دانش آموز را مضطرب نکنید
یک اصل مسلم روانشناسی این است که اضطراب، قدرت یادگیری افراد را کاهش می دهد. انسان وقتی اضطراب پیدا می کند نه چیزی می فهمد و نه چیزهایی که می داند را به خاطر می آورد انسان ممکن است تحت تاثیر اضطراب زیاد نام خودش را هم فراموش کند. در این صورت چرا بعضی از معلمین یا والدین توقع دارند با تنبیه و تهدید دانش آموزی را مجبور به یادگیری کنند. آنها غافلند که همان لحظه که دانش آموز را مضطرب کرده و قدرت یادگیری او را به شدت کاهش داده اند. برعکس اگر بتوانیم دانش آموزان را شاد و سرحال نگه داریم و با تشویق و محبت با آنها رفتار کنیم آنها را برای یادگیری تحریک کرده ایم و حواسشان را روی درس متمرکز کرده ایم. خوشا به حال معلم یا مادری که در تمرین با کودک او را می خنداند و شاد می کند. البته نه خنده ای که موجب بازیگوشی و حواس پرتی شود. در این خصوص قدرت کنترل مادر یا معلم اهمیت دارد.


بازی یادتان نرود
مادری می گفت، من وقتی می بینم فرزندم حوصله درس خواندن ندارد، یک بازی ترتیب می دهم که در آن بازی درسهایش تمرین می شود. مثلا کنارش می نشینم و از او می خواهم روی هر کلمه ای که دست می گذارم آن را بخواند. سپس با حرکاتی طنز آمیز و کلماتی بچگانه بازی را انجام می دهم.


در مقابل مادر دیگری می گفت، موقع انجام تکالیف فرزندم چنان سخت گیری می کنم و کلمه به کلمه مشق او را  زیر نظر می گیرم که فرزندم با ترس و دلهره و گاهی با گریه مشقهایش را می نویسد.


مشق زیاد بی خاصیت
در بین معلمان هم طرز فکر های مختلفی وجود دارد که بعضی از آنها اگر چه از روی دلسوزی معلم اجرا می شوند، به نفع دانش آموزان نیستند. بعضی معلمان نوشتن تکالیف زیاد را به نفع بچه ها می دانند اما کودکی خودشان را فراموش کرده اند که مشقهای طولانی چقدر برایشان آزار دهنده بود. مشق نوشتن تا اندازه ی کم، برای یادگیری واجب است اما مشق زیاد هیچ تاثیر خوبی روی بچه ها ندارد. تکالیف بچه ها وقتی زیاد باشد آنها را خسته و بی حوصله می کند و وقتی یک دانش آموز خسته و بی حوصله می شود هیچ چیزی را یاد نمی گیرد او صرفا می نویسد بدون اینکه با آن نوشته ارتباطی برقرار کند. مشقهای زیاد فقط بچه ها را از درس و مدرسه بیزار می کند و هیچ خاصیت دیگری ندارد.


با دانش آموز ضعیف، مدارا کنیم
با دانش آموزانی که درسشان ضعیف است، مدارا کنیم تا وقتی بزرگتر شوند و به اهمیت درس و تحصیل پی ببرند و با تلاش بیشتر ضعفهایشان را جبران کنند. دانش آموزی که به کلاس دوم می رود لااقل بر تمام درسهای کلاس اول تسلط پیدا کرده و ضعفهایش جبران می شود. چنین دانش آموزی کُند پیش می رود اما اگر روح یادگیری و عشق به تحصیل در او حفظ شود، بعدها با تلاش خودش عقب ماندگیها را جبران می کند. اگر می خواهیم سرنوشت کودکانمان را به بهترین شکل رقم بزنیم باید به احساسات دانش آموزان و وضعیت روانی شان توجه داشته باشیم.

ارسال نظر